عنابس

لغت نامه دهخدا

عنابس. [ ع ُ ب ِ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اسد. ( اقرب الموارد ).

عنابس. [ ع َ ب ِ ] ( ع اِ ) ج ِ عنبسة. ( ناظم الاطباء ). رجوع به عَنبسة شود.

عنابس. [ ع َ ب ِ ] ( اِخ ) نام شش تن در قریش از اولاد امیةبن عبدشمس ، آن شش کس حرب و ابوحرب و سفیان و ابوسفیان و عمرو و ابوعمرو باشند که لقب عنابس ، یعنی شیر یافته اند. و جز این شش تن را اعیاص خوانند. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس