خواهی اندر عنا و شدت زی
خواهی اندر امان به نعمت و ناز.
رودکی.
عشق بر من در عنا بگشادعشق سر تا بسر عذاب و عناست.
فرخی.
او را چنانکه اوست ندانم همی ستوداز چند سال باز دل من در این عناست.
فرخی.
رسیده من به انتهای بادیه به انتها رسیده هم عنای او.
منوچهری.
سنگ باران عنا بارد بر فرق کسی که دل و نیت او قصد عنای تو کند.
منوچهری.
از پشه عنا و الم پیل بزرگست وز مور فساد بچه شیر ژیانست.
منوچهری.
الا رفیقا تا کی مرا شقا و عناگهی مرا غم یغما گهی بلای یلاق.
زینبی.
راست گوی و راست جوی و از هوی پرهیز کن کز هوی چیزی نزاد و هم نزاید جز عنا.
ناصرخسرو.
گفتم مگر که داد بیابم ز دیو دهرچون بنگریستم ز عنا در بلا شدم.
ناصرخسرو.
یک راه همه نعمت است و راحت یک راه بجز شدّت و عنا نیست.
ناصرخسرو.
بافلک من ستیزها کردم زآن تنم خسته عنا باشد.
مسعودسعد.
بسان دوست که یابد وصال یار عزیزپس از فراق دراز وپس از عنا و عذاب.
مسعودسعد.
شب آمد و غم من گشت یک دو تا فرداچگونه ده صد خواهد شد این عنا و بلا.
مسعودسعد.
اسب نیک را قوت تک سبب و موجب عنا گردد. ( کلیله و دمنه ).ز بهر دنیا چندین عنا کری نکند
که می نیرزد این مرده خود بدین شیون.
جمال الدین عبدالرزاق.
بخواب دایم جزسیم و زر نمی بینی ببین که زر همه رنج است و سیم جمله عنا.
خاقانی.
کار من بالا نمی گیرد در این شیب بلادر مضیق حادثاتم بسته بند عنا.
خاقانی.
کوه به کوه می رسد چون نرسد دلی به دل غصه بیدلی نگر هم ز عنای آسمان.
خاقانی.
نطاق طاقت از مقاسات آن بلا و معامات آن عنا تنگ آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 295 ).بار عنا کش بشب قیرگون
هرچه عنا بیش عنایت فزون.
نظامی.
بیشتر بخوانید ...