چو بود شفقت او عام برهمه عالم
بر او خدایا رحمت کنی بفضل عمیم.
سوزنی.
گر بسوزانی خداوندا، جزای فعل ماست ور ببخشی ، رحمتت عامست و انعامت عمیم.
سعدی.
کف کریم و عطای عمیم او نه عجب که ذکر حاتم و امثال او کند باطل.
سعدی.
فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم. ( گلستان سعدی ).بنابراین اسباب و اعذار که ذکر رفت امید بلطف عمیم بزرگانی که این کتاب را در مطالعه آورند. ( ذیل جامع التواریخ رشیدی ).
|| مرد خالص قوم : هو من عمیمهم ؛ أی صمیمهم. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). مردصمیم و خالص. ( ناظم الاطباء ). صمیم قوم. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) گیاه بهمی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خشک از گیاه بهمی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || علف خشک شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ، عُمُم.
عمیم. [ ع َ ] ( اِخ ) نام موضعی است. ( از معجم البلدان ). موضعی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).