عمیره

لغت نامه دهخدا

( عمیرة ) عمیرة. [ ع َ رَ ] ( ع اِ ) انگبین با موم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کوارةالنحل. ( اقرب الموارد ). کندوی زنبور عسل.

عمیرة. [ ع َ رَ ] ( ع اِ ) بطن. و گویند حی بزرگ است. ج ، عمائر. ( از اقرب الموارد ). || ( اِخ ) پدر قبیله ای است. ( منتهی الارب ). نام پدر قبیله ای است از تازیان. ( ناظم الاطباء ).

عمیرة. [ ع ُ م َ رَ ] ( ع اِ ) جلد عمیرة؛ کنایت از جلق است یعنی به دست برآوردن منی را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || اسم علم است از برای کف. ( از اقرب الموارد ).

عمیرة. [ ع َ رَ ] ( اِخ ) ابن جمیل بن عمروبن مالک تغلبی. شاعری است جاهلی که بیشتر اشعار او از دست رفته است. وی در حدود سال 60قبل از هجرت درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ج 2 ص 743 ).

عمیرة. [ ع َ رَ ] ( اِخ ) ابن خُفاف. جدی است جاهلی از بهتة، از سلیم ، از عدنانیان. و فجاءةبن ایاس از فرزندان او باشند. ( از الاعلام زرکلی ج 2 ص 743 ).

عمیرة. [ ع َ رَ ] ( اِخ ) ابن عبدالمؤمن رهاوی. رجوع به ابوسماعة شود.

عمیرة. [ ع ُ م َ رَ ] ( اِخ ) بنت حسان کلبیة. از شاعره های معاصر عبدالملک بن مروان بود و او را اشعاری است. رجوع به الاغانی و اعلام النساء ج 3 ص 367 شود.

عمیرة. [ ع ُ م َ رَ ] ( اِخ ) بنت ذوبل. وی محدث بود و نعمان بن بشیر از او روایت کرده است. رجوع به اعلام النساء ج 3 ص 368 شود.
عمیره. [ ع َ رَ / رِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. 150 تن سکنه دارد. آب آنجا از کارون و موتور آب و محصول آن غلات و صیفی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

فرهنگ فارسی

بنتن ذوبل وی محدث بود و نعمان بن بشیر از او روایت کرده است

پیشنهاد کاربران

بپرس