[ویکی اهل البیت] عمیربن عدی فرزند عدی شاعر بود که یکی از دشمنان پیامبر که زنی شاعر به نام عصماء بنت مروان بود را به قتل رساند.
"عمیر بن عدی بن خرشة بن أمیة بن عامر بن خطمة" فرزند عدی شاعر، یکی از شاعران عرب می باشد و برادرش حارث در جنگ احد کشته شد. او منتسب به قبیله «بنی خطمه» و اولین کس از آنان بود که اسلام آورد. او دارای ضعف بینایی بوده و لذا در برخی از رویدادها به همراه رسول خدا حضور نداشت؛ اما در برخی از روایات گفته شده که او نابینا بوده است. او از آنجایی که بخشی از قرآن را حفظ بود در میان قبیله خود به قاری مشهور شده بود.
«عصماء» دختر «مروان» همسر «یزید بن زید خطمی» زنی بود شاعر و زبان آور، در هجو اسلام و مسلمانان شعر می گفت، رسول خدا و انصار را آزار می رساند و دشنام می داد و دشمنان رسول خدا را در اشعار خود بر ضد مسلمین تحریک می کرد. برخی از اشعار تند او و هم پاسخی را که «حسان» به او داده است، ابن اسحاق نقل می کند: رسول خدا روزی گفت: کسی نیست داد مرا از دختر «مروان» بگیرد؟ «عمیر بن عدی خطمی» که مردی نابینا بود شنید و شبانه بر آن زن تاخت و او را کشت و بامداد نزد رسول خدا آمد و گفت: ای رسول خدا من «عصماء» را کشتم.
رسول خدا گفت: خدا و رسولش را یاری کردی. «عمیر» گفت: مرا از این کار زیانی نخواهد رسید؟ رسول خدا گفت: «لاینتطح فیها عنزان» و این سخن مثلی شد که اول بار از رسول خدا شنیده شد. / - یعنی - «در این باره دو بز با هم شاخ به شاخ نخواهند شد».
«عمیر» نزد «بنی خطمه» که از کشته شدن «عصماء» سخت برآشفته بودند، بازگشت و گفت: ای «بنی خطمه»! من دختر «مروان» را کشته ام، هر چه از دستتان برمی آید انجام دهید و مرا مهلت ندهید. «عصماء» را در این تاریخ پنج پسر بود که همه از مردان قوم بودند، رسول خدا «عمیر» را پس از این واقعه «عمیر بصیر» نامید.
ابن سعد می نویسد که: در روز کشته شدن دختر «مروان» مردانی از «بنی خطمه» به دین اسلام درآمدند.
در بیست و پنجم ماه رمضان سال دوم هجرت، "عمیر بن عدی" هنگامی که سخنان و اشعار عصماء را در مورد اسلام و پیامبر اکرم(ص) شنید و شوراندن مردم را علیه اسلام دید، گفت:پروردگارا، نذر می کنم که اگر محمد را به مدینه بازگردانی، من عصماء را به قتل برسانم. (در برخی از نقلها نیز وارد شده است که رسول خدا(ص) او را برای انجام این سریه اعزام فرمود.) هنگامی که پیامبر(ص) از جنگ بدر مراجعت فرمود، عمیر بن عدی در دل شب به خانه عصماء رفت. بعضی از بچه های او اطرافش خواب بودند و یکی از آنها شیر خوار و روی سینه او بود. عمیر با دست خود او را لمس کرده و کودکی را که شیر می داد، از سینه او برداشت و شمشیرش را بر سینه عصماء گذاشته و چنان فشار داد که از پشت او بیرون آمد. پس از آن به مدینه آمده و نماز صبح را با پیامبر(ص) اقامه کرد. هنگامی که پیامبراکرم(ص) از مسجد بیرون آمد، نگاهی به عمیر انداخته و پرسیدند:آیا دختر مروان را کشتی؟ (از این سخن پیامبراکرم(ص) می توان این گونه برداشت کرد که عمیر بن عدی به دستور رسول خدا(ص) این ماموریت را انجام داده است) عمیر گفت:آری پدر و مادرم فدایت گردند! در این هنگام عمیر ترسید که نکند با قتل عصماء مرتکب نافرمانی و خطا شده باشد، از این رو از رسول خدا(ص) پرسید:آیا با این قتل مرتکب گناه شده و مشکلی برایم پیش می آید؟ پیامبر(ص) فرمود:نه، به خاطر او حتی دو بز هم شاخ به شاخ هم نخواهند، گذاشت. (منظور پیامبراکرم(ص) آن بود که این مسأله ارزش سخن گفتن را نیز ندارد). این مثل برای اولین بار از پیامبر(ص) شنیده شد.
پس از آن پیامبراکرم(ص) به اطرافیان خود نگریسته و فرمودند:هر گاه دوست داشتید به مردی نگاه کنید که خدا و رسول را از غیب یاری داده است، به عمیر بن عدی بنگرید. "عمر بن خطاب" هم گفت:به این کور بنگرید که چگونه در اطاعت خدا کوشا و سختگیر است! پیامبر(ص) فرمود:به او کور نگو، او بصیر و بیناست. هنگامی که عمیر از پیش رسول خدا(ص) برگشت، متوجه شد که پسران عصماء به اتفاق گروهی مشغول به خاک سپردن او هستند، آنها هنگامی که متوجه حضور عمیر بن عدی شدند که از مدینه می آید، پرسیدند:ای عمیر، آیا عصماء را تو کشته ای؟ عمیر گفت:آری، همه به من حمله کنید و مهلتم ندهید، سوگند به آن کسی که جان من در دست اوست، اگر همه شما هم آنچه را که او می گفت بگویید، با این شمشیر همه شما را می زنم تا کشته شوم یا همه شما را بکشم.
"عمیر بن عدی بن خرشة بن أمیة بن عامر بن خطمة" فرزند عدی شاعر، یکی از شاعران عرب می باشد و برادرش حارث در جنگ احد کشته شد. او منتسب به قبیله «بنی خطمه» و اولین کس از آنان بود که اسلام آورد. او دارای ضعف بینایی بوده و لذا در برخی از رویدادها به همراه رسول خدا حضور نداشت؛ اما در برخی از روایات گفته شده که او نابینا بوده است. او از آنجایی که بخشی از قرآن را حفظ بود در میان قبیله خود به قاری مشهور شده بود.
«عصماء» دختر «مروان» همسر «یزید بن زید خطمی» زنی بود شاعر و زبان آور، در هجو اسلام و مسلمانان شعر می گفت، رسول خدا و انصار را آزار می رساند و دشنام می داد و دشمنان رسول خدا را در اشعار خود بر ضد مسلمین تحریک می کرد. برخی از اشعار تند او و هم پاسخی را که «حسان» به او داده است، ابن اسحاق نقل می کند: رسول خدا روزی گفت: کسی نیست داد مرا از دختر «مروان» بگیرد؟ «عمیر بن عدی خطمی» که مردی نابینا بود شنید و شبانه بر آن زن تاخت و او را کشت و بامداد نزد رسول خدا آمد و گفت: ای رسول خدا من «عصماء» را کشتم.
رسول خدا گفت: خدا و رسولش را یاری کردی. «عمیر» گفت: مرا از این کار زیانی نخواهد رسید؟ رسول خدا گفت: «لاینتطح فیها عنزان» و این سخن مثلی شد که اول بار از رسول خدا شنیده شد. / - یعنی - «در این باره دو بز با هم شاخ به شاخ نخواهند شد».
«عمیر» نزد «بنی خطمه» که از کشته شدن «عصماء» سخت برآشفته بودند، بازگشت و گفت: ای «بنی خطمه»! من دختر «مروان» را کشته ام، هر چه از دستتان برمی آید انجام دهید و مرا مهلت ندهید. «عصماء» را در این تاریخ پنج پسر بود که همه از مردان قوم بودند، رسول خدا «عمیر» را پس از این واقعه «عمیر بصیر» نامید.
ابن سعد می نویسد که: در روز کشته شدن دختر «مروان» مردانی از «بنی خطمه» به دین اسلام درآمدند.
در بیست و پنجم ماه رمضان سال دوم هجرت، "عمیر بن عدی" هنگامی که سخنان و اشعار عصماء را در مورد اسلام و پیامبر اکرم(ص) شنید و شوراندن مردم را علیه اسلام دید، گفت:پروردگارا، نذر می کنم که اگر محمد را به مدینه بازگردانی، من عصماء را به قتل برسانم. (در برخی از نقلها نیز وارد شده است که رسول خدا(ص) او را برای انجام این سریه اعزام فرمود.) هنگامی که پیامبر(ص) از جنگ بدر مراجعت فرمود، عمیر بن عدی در دل شب به خانه عصماء رفت. بعضی از بچه های او اطرافش خواب بودند و یکی از آنها شیر خوار و روی سینه او بود. عمیر با دست خود او را لمس کرده و کودکی را که شیر می داد، از سینه او برداشت و شمشیرش را بر سینه عصماء گذاشته و چنان فشار داد که از پشت او بیرون آمد. پس از آن به مدینه آمده و نماز صبح را با پیامبر(ص) اقامه کرد. هنگامی که پیامبراکرم(ص) از مسجد بیرون آمد، نگاهی به عمیر انداخته و پرسیدند:آیا دختر مروان را کشتی؟ (از این سخن پیامبراکرم(ص) می توان این گونه برداشت کرد که عمیر بن عدی به دستور رسول خدا(ص) این ماموریت را انجام داده است) عمیر گفت:آری پدر و مادرم فدایت گردند! در این هنگام عمیر ترسید که نکند با قتل عصماء مرتکب نافرمانی و خطا شده باشد، از این رو از رسول خدا(ص) پرسید:آیا با این قتل مرتکب گناه شده و مشکلی برایم پیش می آید؟ پیامبر(ص) فرمود:نه، به خاطر او حتی دو بز هم شاخ به شاخ هم نخواهند، گذاشت. (منظور پیامبراکرم(ص) آن بود که این مسأله ارزش سخن گفتن را نیز ندارد). این مثل برای اولین بار از پیامبر(ص) شنیده شد.
پس از آن پیامبراکرم(ص) به اطرافیان خود نگریسته و فرمودند:هر گاه دوست داشتید به مردی نگاه کنید که خدا و رسول را از غیب یاری داده است، به عمیر بن عدی بنگرید. "عمر بن خطاب" هم گفت:به این کور بنگرید که چگونه در اطاعت خدا کوشا و سختگیر است! پیامبر(ص) فرمود:به او کور نگو، او بصیر و بیناست. هنگامی که عمیر از پیش رسول خدا(ص) برگشت، متوجه شد که پسران عصماء به اتفاق گروهی مشغول به خاک سپردن او هستند، آنها هنگامی که متوجه حضور عمیر بن عدی شدند که از مدینه می آید، پرسیدند:ای عمیر، آیا عصماء را تو کشته ای؟ عمیر گفت:آری، همه به من حمله کنید و مهلتم ندهید، سوگند به آن کسی که جان من در دست اوست، اگر همه شما هم آنچه را که او می گفت بگویید، با این شمشیر همه شما را می زنم تا کشته شوم یا همه شما را بکشم.
wikiahlb: عمیر_بن_عدی