عمیر
لغت نامه دهخدا
عمیر.[ ع ُ م َ ] ( ع اِ مصغر ) تصغیر عُمْر. رجوع به عُمر شود. || تصغیر عَمرو. رجوع به عَمرو شود.
عمیر. [ ع ُ م َ ] ( اِخ ) موضعی است نزدیک مکه. ( منتهی الارب ). تصغیر عُمر است و آن جایگاهی است در نزدیکی مکه. ( از معجم البلدان ).
- بئر عمیر ؛ چاهی است در حزم بنی عُوال. ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ).
عمیر. [ ع ُ م َ] ( اِخ ) نام اسب حنظلةبن شبار است. ( منتهی الارب ).
عمیر. [ ع ُ م َ ]( اِخ ) مکنی به ابوالوازع. رجوع به ابوالوازع شود.
عمیر. [ ع ُ م َ] ( اِخ ) مکنی به ابومغلس. رجوع به ابوالمغلس شود.
عمیر. [ ع ُ م َ ] ( اِخ ) مولی ابی اللحم. صحابی است. ( از منتهی الارب ).
عمیر. [ ع ُ م َ ] ( اِخ ) ابن ابی وقاص. وی برادر سعدبن ابی وقاص بود. و در سن شانزده سالگی در غزوه بدر به شهادت رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 341 شود.
عمیر. [ ع ُ م َ ] ( اِخ ) ابن تمیم. رجوع به ابوهلال شود.
عمیر. [ ع ُ م َ ] ( اِخ ) ابن حباب بن جعده سلمی. رئیس قیسیان در عراق ، از قهرمانان زیرک بشمار می رفت. وی از همراهان ابراهیم بن اشتر، در جنگ با عبیداﷲبن زیاد در «خازر» بوده است.سپس به قرقیسیا آمد و بر عمیدالملک بن مروان شورش کرد و بر نصیبین دست یافت. آنگاه قبیله قیس همگی وی را به ریاست پذیرفتند. بین او و یمانیه و بنی کلب و تغلب جنگهایی رخ داد که از آنجمله است : جنگ ماکسین ، ثرثار اول ، ثرثار ثانی ، فدین ، سکیر، معارک ، شرعبیة و بلیخ. وی در تمام این جنگها قهرمان اول بشمار می رفت وسرانجام بسال 70 هَ.ق. در جنگ حشاک به قتل رسید. ( از الاعلام زرکلی از تاریخ ابن اثیر، حوادث سال 70 ).
عمیر. [ ع ُ م َ ] ( اِخ ) ابن حمام. از صحابیان بود. ( منتهی الارب ). وی در غزوه بدر شهید گشت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 340 شود.
بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
دانشنامه عمومی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید