زده بر سرکوه چار از عمود
سرش تا به ابر اندر از چوب عود
بدان هر عمود آشیانی بزرگ
نشسته بر او سبز مرغی سترگ.
فردوسی.
زمینش همه صندل و چوب عودز جزع و ز پیروزه او را عمود.
فردوسی.
شهرکی ساخت بنیاد آن از سنگ و ارزیز و عمودهای آهن. ( فارسنامه ابن بلخی ص 96 ). || چوب خیمه. ( ناظم الاطباء ). || مهتر. ( منتهی الارب ). سید وسرور. ( از اقرب الموارد ). پیشوای قوم. || خط پشت شمشیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پیغام کننده لشکر. ( منتهی الارب ). رسیل لشکر. ( از اقرب الموارد ). || آنکه در جنگ موافقت او کنند. ( منتهی الارب ). || رگی است درشکم از استخوان دامن سینه تا قریب ناف. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رگی که ممتد میگردد از استخوان قص تا نزدیک ناف. ( ناظم الاطباء ). || رگی که به جگر آب میرساند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || معظم و قوام گوش. ( منتهی الارب ).معظم گوش. ( از اقرب الموارد ). || مرد سخت غمناک. ( منتهی الارب ). شخصی که بشدت غمناک باشد. ( ازاقرب الموارد ). || هر دو پای شترمرغ. || چوب ایستاده که بر آن چرخ چاه گذارند. || عمودالبطن ؛ پشت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ): ضربه علی عمود بطنه ؛ بر پشت او زد. ( از اقرب الموارد ). || عمودالسَّحْر ؛ رگ دل. ( منتهی الارب ). رگی است در قلب که هرگاه قطع شود باعث مرگ شخص می گردد. وَتین. ( از اقرب الموارد ). || استقاموا علی عمود رأیهم ؛ ثابت ماندند بر رأی و طوری که تکیه داشتند بر آن.( از منتهی الارب ). بر رأی خود پابرجا ماندند، چنانکه بر آن اعتماد داشته باشند. ( از اقرب الموارد ). || عمودالصبح ؛ روشنی صبح : سطع عمودالصبح ( منتهی الارب )؛ روشنی صبح طلوع کرد. رجوع به عمود صبح شود. || عموداللسان ؛ میانه زبان در طول. ( ازتاج العروس ). || آلت تناسل. ( ناظم الاطباء ) : عمود رخش را سازند قبله
نهندآنگاه تهمت بر تهمتن.
خاقانی.
|| گرز. ( ناظم الاطباء ) : به تیغ و عمود و به گرز گران
چنان چون بود رسم گنداوران.
فردوسی.
طبقهای زرین پر از مشک و عودبیشتر بخوانید ...