زین عمم در خون و در گل مانده ای
همچو مرغ نیم بسمل مانده ای.
عطار.
|| فراهم شدگی. ( منتهی الارب ). اجتماع. || ( ص ، اِ ) عام و کامل از هر چیزی. ( از اقرب الموارد ): هو عمم خیر؛ رای و عطا و احسان او عام است. ( منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ).عمم. [ ع ُ م َ ] ( ع اِ ) تمام جسم و مال و جوانی. ( از اقرب الموارد ): استوی علی عممه ؛ برابر شد بتمام جسم و مال و شباب خود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ج ِ عَمیم. رجوع به عمیم شود.