عمم

لغت نامه دهخدا

عمم. [ ع َ م َ ] ( ع اِمص ) کلانی جثه در مردم و جز آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بسیاری. ( منتهی الارب ). کثرت. ( اقرب الموارد ) :
زین عمم در خون و در گل مانده ای
همچو مرغ نیم بسمل مانده ای.
عطار.
|| فراهم شدگی. ( منتهی الارب ). اجتماع. || ( ص ، اِ ) عام و کامل از هر چیزی. ( از اقرب الموارد ): هو عمم خیر؛ رای و عطا و احسان او عام است. ( منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ).

عمم. [ ع ُ م َ ] ( ع اِ ) تمام جسم و مال و جوانی. ( از اقرب الموارد ): استوی علی عممه ؛ برابر شد بتمام جسم و مال و شباب خود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ج ِ عَمیم. رجوع به عمیم شود.

فرهنگ فارسی

تمام جسم و مال و جوانی استوی علی عمعه یعنی برابر شد بتمام جسم و مال و شباب خود

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أُمَمٌ: امتها
تکرار در قرآن: ۵(بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس