عملکرد
/~amalkard/
مترادف عملکرد: حاصل، راندمان، فعل، کارکرد، میزان کار، نتیجه
برابر پارسی: کارکرد، کارکردی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگستان زبان و ادب
مترادف ها
عمل، گردش، اداره، ساخت، بهره برداری، گرداندن، عمل جراحی، عملکرد
درامد، سود سهام، عایدی، بازده، عملکرد
تعویض، برگشت، انتقال، محصول، برگشتگی، بازده، تغییر و تبدیل، عملکرد، حجم معاملات، قطاب، عایدی فعالیت، واژگون شدگی
محصول، عایدات، عملکرد، وصولی، سود ویژه، حاصل فروش
فارسی به عربی
اِتّخذَ إجراءً
پیشنهاد کاربران
استنتاج
نوع نتیجه
کنش
عملکرد
دستاور
به انوال هرکه راباوربه دستاویزطبیب
تاکه برزخم مرحمی
عاری ازاندک دستاورد، پاشیدن نمک
سایت شعرنو
نوع نتیجه
کنش
عملکرد
دستاور
به انوال هرکه راباوربه دستاویزطبیب
تاکه برزخم مرحمی
عاری ازاندک دستاورد، پاشیدن نمک
سایت شعرنو
کنش = انجام یا اجرای کار
کارکرد = چند و چون انجام کار
( چند و چون، برابر پارسی کمیت و کیفیت است )
کارکرد = چند و چون انجام کار
( چند و چون، برابر پارسی کمیت و کیفیت است )
انجام داد ، پیروی کرد
کنشگری
نقش آفرینی
( نقش آفرینی/یک بازیکن در یک بازی )
( نقش آفرینی/یک بازیکن در یک بازی )
رفتار
کِردار
رفتارورزی
رفتارگری
رفتار پردازی
کارکَرد - کارکِرد
کنشورزی
پرداخت - پرداخت به کار
کِردار
رفتارورزی
رفتارگری
رفتار پردازی
کارکَرد - کارکِرد
کنشورزی
پرداخت - پرداخت به کار
حکایت از عمل کردن یک انسان یا موجود زنده دارد.
اداره
گرداندن
گرداندن
کاری که در حال انجامش هستیم
کارکرد
فعالیت
فعالیت ها
فعالیت ها
کنشکرد
انجام داد
کار کرد
کار کرد
کار کرد
انجام داد
انجام داد
دستاورد
واکنش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)