عمل فرمودن
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
عمل فرمودن ؛ مأموریت دادن. حکومت دادن. تفویض شغل دیوانی. عمل دادن : و بفرمود تا جز مردم اصیل صاحب معرفت را هیچ عمل نفرمودندی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 93 ) . یکی از وزرا معزول شد. . . ملک بار دیگر بر او دل خوش کرد و عمل فرمود، قبولش نیامد. ( گلستان سعدی ) .