عمل جراحی


برابر پارسی: کَرِنت

معنی انگلیسی:
operation

مترادف ها

operation (اسم)
عمل، گردش، اداره، ساخت، بهره برداری، گرداندن، عمل جراحی، عملکرد

surgery (اسم)
تشریح، عمل جراحی، جراحی، اتاق جراحی

surgical operation (اسم)
عمل جراحی

surgical aggression (اسم)
عمل جراحی

فارسی به عربی

جراحة , عملیة

پیشنهاد کاربران

سلیم
عمل جراحی: کار بهبود بخشی برای زخم های ناشی از برش و بریدگی تن و بدن.
تن شکافی، کُنِش تنشکافی

بپرس