عمل

/~amal/

مترادف عمل: ادا، ارتکاب، اقدام، پیشه، حرفه، رفتار، شغل، فعل، کار، کردار، وظیفه

برابر پارسی: کنش، کار، کردار

معنی انگلیسی:
act, deed, action, work, production, process, operation, practice, activity, age _, agency, al _, ate, ation _, business, doing, ence _, enterprise, function, handiwork, ism _, ment _, move, office, opus, osis _, play, proceeding, stroke, turn, working

لغت نامه دهخدا

عمل. [ ع َ م َ ] ( ع مص ) کار کردن. ( منتهی الارب ). کار کردن و انجام دادن و ساختن. ( از اقرب الموارد ). || مبالغه نمودن در رنج و آزار کسی : عمل به العِمِلّین َ، او العِمْلین َ، او العُمَلین َ؛ مبالغه نمود در رنج و آزار او. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || نیک کارکن و هوشیار گردیدن ناقه. ( از منتهی الارب ). «عَمِلة» بودن ناقه. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عَمِلة شود. || پیوسته درخشیدن برق. ( از منتهی الارب ). ادامه یافتن برق. ( از اقرب الموارد ). || شتافتن. || سعی و کوشش کردن : عمل علی الصدقة؛ سعی و کوشش کرد در فراهم آوردن و جمع کردن صدقه. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || حاکم گشتن بر شهری : عمل لفلان علی البلد؛ از جانب فلان بر شهر حاکم بود. ( از اقرب الموارد ). || پیدا کردن کلمه ای اعراب را بر کلمه دیگر. ( منتهی الارب ). بوجود آوردن کلمه ای نوعی از اعراب را در کلمه ای دیگر. ( از اقرب الموارد ).

عمل. [ ع َ م َ ] ( ع اِ ) کار. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). هر کار و فعلی که بعمد و بقصد از حیوانی سر زند. ( از اقرب الموارد ). ج ، أعمال. کار و کردار و فعل. ( ناظم الاطباء ). کنش. آنچه از آدمی سر زند از کار نیک و بد : آن پاکروح را بود از عملهای نیکو و خلقهای پسندیده آنچه بلند سازد درجه او را در میان امامان صالح. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310 ).
قول چون روی بود زیر نقاب ای بخرد
به عمل باید از این روی گشادنت نقاب.
ناصرخسرو.
در سه کار اقدام نتوان کرد مگر به رفعت همت عمل سلطان. ( کلیله و دمنه ). در قول بی عمل... فایده بیشتر نباشد. ( کلیله و دمنه ).
اندک عملی بود به آخر
از اول فکرت فراوان.
خاقانی.
هرکه به نیکی عمل آغاز کرد
نیکی او روی بدو بازکرد.
نظامی.
عذر میاور نه حیل خواستند
این سخن است از تو عمل خواستند.
نظامی.
اول فکر آخر آمد در عمل
خاصه فکری کو بود وصف ازل.
مولوی.
خود را ز عملهای نکوهیده بری دار.
سعدی.
پس پرده بیند عملهای بد
هم او پرده پوشد به آلای خود.
سعدی.
تو را خود بماند سر از ننگ پیش
که گردت برآید عملهای خویش.
سعدی.
در عمل کوش و ترک قول بگیر
کار کرده نمیشود به سخن.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ساختن، کارکردن، کار، کردار
( اسم ) ۱ - کار کردار فعل جمع : اعمال . ۲ - کار دولتی . ۳ - مفرد اعمال . دهکده های تابع یک شهر ( مفرد مستعمل نیست ) . ۴ - تصانیف ایرانی در ادوار قصیده خفیفه چون رمل و هزج و آن مطلعی باشد و جدول با اعاده و صوت الوسط و تشییع ( مطلع قسمت اول تصنیف و جدول قسمت دوم را که مانند مطلع است صوت الوسط میان خانه و تشییع را بازگشت ) یا ارباب عمل . ۱ - صاحبان کار آنان که کار کنند . ۲ - کیمیاگران . یا عمل باحتیاط . ۱ - عملی که از روی دوربینی و عاقبت اندیشی و تفکر انجام گیرد . ۲ - عمل کردن از روی احتیاط در احکام شرع . یا به عمل آمدن . ۱ - مهیا شدن ساخته شدن : پس از چندی شراب به عمل آمد . ۲ - اجرا شدن : مراسم آشنایی به عمل آمد . یا به عمل آوردن . ۱ - مهیا کردن ساختن : دواها را به عمل آورد . ۲ - اجرا کردن باجرا در آوردن . ۳ - به مورد استعمال گذاشتن . یا به عمل بر آمدن . انجام گرفتن اجرا شدن . یا به عمل در آمدن . ۱ - باستعمال در آمدن . ۲ - ناقص شدن . ۳ - بی اثر شدن.
برق پیوسته درخشنده مرد کارکن یا مرد که بر کار سرشته شده باشد و آن کار مطبوع وی بود

فرهنگ معین

(عَ مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - رفتار، کردار. ج . اعمال . ۲ - شغل دیوانی ،بخصوص در امور مالی . ۳ - در موسیقی به معنی ، بدیهه نوازی ، ترکیب آهنگ .

فرهنگ عمید

۱. کاری که کسی انجام می دهد.
۲. طرز کار، کیفیت انجام یک کار.
۳. (پزشکی ) جراحی بر روی بدن.
۴. عبادت، کاری دارای اجر و ثواب اخروی.
۵. شغل دیوانی به ویژه جمع آوری مالیات.
۶. [قدیمی] تقلب، نیرنگ بازی.
۷. (اسم ) (موسیقی ) [قدیمی] نوعی تصنیف که با اشعار فارسی اجرا می شد، آهنگ.
* عمل آمدن: (مصدر لازم )
۱. پرورش یافتن، رشد کردن.
۲. آماده شدن، ساخته شدن.
* عمل آوردن: (مصدر متعدی )
۱. پرورش دادن.
۲. مورد مصرف قرار دادن، به کار بستن.
۳. مهیا کردن، آماده کردن.
* عمل صالح: کار خوب، کردار نیک.
* عمل کردن: (مصدر لازم )
۱. کار کردن، رفتار کردن.
۲. (مصدر متعدی ) جراحی کردن.
۳. اثر کردن.
* به عمل آمدن: (مصدر لازم )
۱. = * عمل آمدن
۲. اجرا شدن، انجام شدن.
* به عمل آوردن:
۱. انجام دادن، اجرا کردن.
۲. ایجاد کردن، تولید کردن.
۳. = * عمل آوردن

فرهنگستان زبان و ادب

{operation} [ریاضی] تابعی که هر مقدار مفروض از اعضای یک مجموعه را به عضوی از آن نظیر کند

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عمل، به کار گفته می شود.
از آن در همه ابواب فقه سخن گفته اند.
معنای عمل
به گفته برخی لغویان، عمل عبارت است از هر کاری که از روی قصد انجام گیرد و از نظرگستره اخص از «فعل» است؛ زیرا فعل بر کار بدون قصد نیز اطلاق می شود. به گفته برخی دیگر، عمل به کاری گفته می شود که از روی عقل و اندیشه باشد؛ از این رو، قرین علم قرار می گیرد؛ لیکن فعل اعم است.
انواع عمل
عمل دو گونه است:۱. عمل جوارحی که با اعضای بدن انجام می شود، مانند نماز و روزه .۲. عمل جوانحی که منشأ آن روح و قلب آدمی است، مانند نیّت ، عقیده و حب و بغض .
حکم تکلیفی
...

[ویکی الکتاب] معنی عَمَل: عمل - کار(عمل ، عبارت از هر فعلی است که از جانداری با قصد انجام شود ، پس عمل اخص از فعل است ، چون فعل به کارهایی هم که از حیوانات بدون قصد سر میزند ، اطلاق میشود ، و حتی گاهی در جمادات نیز اطلاق میشود ، ولی کلمه عمل کمتر در اینگونه موارد اطلاق میگردد...
معنی عَمِلَ: انجام داد
معنی أَمَلُ: آرزو
معنی لَمْ یَحْمِلُوهَا: به آن عمل نکردند (آن را حمل نکردند کنایه از این است که به آن عمل نکردند)
معنی نَعْمَلُ: عمل می نماییم (کُُنَّا نَعْمَلُ :عمل می نمودیم)
معنی ﭐعْمَلُواْ: عمل کنید
معنی نَعْمَلَ: که عمل کنیم
معنی عَامِلٍ: عمل کننده
معنی عَامِلُونَ: عمل کنندگان
معنی عَمَلُکُمْ: عمل شما- کارشما
ریشه کلمه:
عمل (۳۶۰ بار)

دانشنامه عمومی

عمل (ریاضیات). در ریاضیات، عمل[ ۱] ( به انگلیسی: operation ) یک محاسبه با استفاده از صفر یا تعداد بیشتری مقادیر ورودی ( که عملوند خوانده می شوند ) است که یک مقداری را خروجی می دهند. معمول ترین عمل های مطالعه شده عمل های دوتایی مانند جمع و ضرب هستند.
عکس عمل (ریاضیات)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

عمل (ریاضیات). عمل (ریاضیات)(operation)
به کاربستن قاعده ای معیّن برای ترکیب کردن دو یا چند شیء ریاضی یا تبدیل یک شیء، و به دست آوردن شیء تازه ای از شیء یا اشیاء قبلی. جمع، تفریق، ضرب، و تقسیم چهارعمل اصلی اعدادند. عمل جمع ماتریس ها شبیه جمع اعداد، با شرایطی خاص، است، اما دو نوع ضرب متفاوت برای بردارها به کار می رود: ضرب برداری و ضرب اسکالر. مشتق گیری نمونه ای از عملی است که روی یک شیء (تابع) صورت می گیرد تا شیء دیگری (مشتق آن) به دست آید. به بیان ریاضی، هر عمل روی مجموعهای چون S، مرکب از عددها، بردارها، ماتریس ها، توابع یا هر نوع دیگر از اشیاء ریاضی، تابعی است که دامنهاش مرکب از nتایی های مرتب (x۱, x۲, ...xn) از اعضای S و بُردش در S است. عمل را یکتایی، دوتایی، سه تایی و غیره می گویند، برحسب این کهn برابر با ۱، ۲، ۳، و غیره باشد. نیز ← عمل تعویض پذیر؛ عمل شرکت پذیر؛ عمل توزیع پذیر

عمل (موسیقی). از اصطلاحات قدیم موسیقی ایران. به معنای نواختن و خواندن موسیقی و اجرای آن است و در مقابل واژه عِلم به کار می رود. نوعی تصنیف با شعر پارسی است و عبدالقادر مراغی در جامع الالحان در این باره چنین آورده است: «... اما عَمَل و آن را بر ابیات پارسی تصنیف کنند و آن را طریقۀ جدول و مطلع و صوت میانخانه و تشییعه باشد...». چنان که موسیقی در اصطلاحات موسیقی علمی و موسیقی عَمَلی رایج است و عملۀ طرب به معنای اجراکنندگان موسیقی یا به عبارت دیگر نوازندگان است. این واژه به مفهوم آهنگ سازی و بداهه پردازی نیز به کار رفته است. به عمل آوردن به معنای روان کردن و پخته اجراکردن موسیقی با آهنگی خاص است.

مترادف ها

article (اسم)
ماده، عمل، شرط، اسباب، مقاله، بند، گفتار، فقره، فصل، حرف تعریف، متاع، کالا، چیز

function (اسم)
تابع، عمل، کار، ماموریت، وظیفه، پیشه، مقام، کارکرد، کار ویژه، ایفاء، ایین رسمی

process (اسم)
عمل، سیر، روند، جریان عمل، فرایند، مراحل مختلف چیزی، پیشرفت تدریجی ومداوم، دوره عمل، فرا گرد

practice (اسم)
عادت، عمل، تمرین، ممارست، ورزش، عرف، مشق، تکرار، برزش

act (اسم)
رساله، عمل، فعل، کنش، کار، سند، کردار، حقیقت، فرمان قانون، تصویب نامه، اعلامیه، پرده نمایش، امر مسلم

action (اسم)
گزارش، عمل، فعل، کنش، کار، کردار، جدیت، اقدام، بازی، حرکت، رفتار، نبرد، جنبش، تاثیر، تعقیب، اشاره، وضع، پیکار، طرز عمل، تمرین، سهم، سهام شرکت، جریان حقوقی، اقامهء دعوا، اشغال نیروهای جنگی، اثر جنگ، جریان

operation (اسم)
عمل، گردش، اداره، ساخت، بهره برداری، گرداندن، عمل جراحی، عملکرد

doing (اسم)
عمل

deed (اسم)
عمل، فعل، کار، سند، کردار

issue (اسم)
عمل، کردار، نژاد، اولاد، فرزند، سرانجام، پی امد، بر امد، نسخه، موضوع، شماره، نشریه، نتیجه بهی

fact (اسم)
عمل، حقیقت، واقعیت، وجود مسلم

proceeding (اسم)
پیشرفت، عمل، اقدام، روند، جریان عمل

production (اسم)
عمل، ساخت، محصول، استخراج، تولید، عمل اوری

gest (اسم)
عمل، حرکت، رفتار، اشاره، قیافه، کار نمایان

فارسی به عربی

خط العرض , دعابة , عمل , عملیة , قضیة , ماثرة

پیشنهاد کاربران

روند
حرکت
ریشه کلمه �عمل� در زبان عربی و فارسی یکسان است. این کلمه از حروف ریشه ای ع - م - ل ( ʿ - m - l ) تشکیل شده است. به همین دلیل، تعیین اینکه این کلمه در کدام زبان اول وجود داشته، دشوار است.
عربی: کلمه �عمل� در عربی از فعل �عَمِلَ� ( ʿamila ) گرفته شده که به معنای �انجام دادن� یا �عمل کردن� است.
...
[مشاهده متن کامل]

فارسی: کلمه �عمل� در فارسی برگرفته از فارسی باستان است که آن هم دارای همان ریشه ع - م - ل ( ʿ - m - l ) است.
از آنجا که هر دو زبان دارای ریشه مشترک هستند، به طور قطع نمی توان گفت کدام زبان بر دیگری تأثیر گذاشته است. به احتمال زیاد هر دو از یک نیای مشترک در خانواده زبان های آفروآسیایی نشأت گرفته اند.

واژه عمل
معادل ابجد 140
تعداد حروف 3
تلفظ 'amal
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم، اسم مصدر ) [عربی، جمع: اعمال]
مختصات ( عَ مَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی 'amal
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
🇮🇷 همتای پارسی: وَرز 🇮🇷
سلیم
عمل: انجام دادن
عملیه
عملیات: اوپریشن ( قصابی )
عَمَل:
١. کار، کردار، رفتار، کنش
٢. ( پزشکی ) جَرّاحی، کاردپزشکی، تَنشکافیِ درمانی / بیمار، بیمارشکافی، بازسازیِ پزشکی
عمل: کردار.
عمل کردن: کردار کردن.
ذهب: رفتار.
ذهب کردن: رفتار کردن.
گفتار نیک، رفتار نیک، پندار نیک.
همینگونه تبدیلش کنیم درست است؟
رفتار
عمل کردن= رفتار کردن
[ کَردن: کَریدن: کَشتن یا کِشتن ] ( مص ل م )
= [ عمل و عمول ]
کردن و کریدن: عمل.
کشتن: عمول.
تفاوت فعل و عمل: فعل به کار جزئی و لحظه ای مربوط می شود که به سرعت انجام شود اما �عمل� یک کار استمراری و همراه با برنامه ریزی قبلی است
عمل یا کنش مقابل عکس العمل یاواکنش است کنش یعنی عمل ابتدایی و آغازین یا همان علت، ولی واکنش یعنی جواب و اتفاقی که بخاطر کنش و در ادامه ی کنش روی
می دهد یا همان معلول.
کنش ، آنچه از کسی سر بزند .
ورزه= مهارت، عمل، کارکرد، کنش، کردار، کار
ورزیدن= عمل کردن
ورزیک= عملی
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) و ( ( زبان سازی دیرینه و نو ) ) .
...
[مشاهده متن کامل]

نویسنده:
# امیرمسعودمسعودی مسعودلشکر نجم آبادی
# آسانیک گری
# asanism
# asaniqism
راهنمای بهره برداری و اسفایده.
ساختار نوشته شدن برابری واژه ها :
اسل= ساختگی= اسل های دیگر

کارکرد
برابر پارسی واژه ( عمل کردن ) ، واژه ( وَرزیدن ) است.
برابر پارسی واژه ( عمل ) ، ( وَرزه ) می باشد.
برابر پارسی واژه ( عملی ) ، ( وَرزیک ) می باشد. ( ورز/یک ( پسوند صفت ساز مانند باریک، تاریک و. . . ) .
یک پله بالاتر از اقدام است، عینی است.
کنش
انجام کار
دهکده ی تابع یک شهرستان. ( فرهنگ معین ) سِبِه شهری است در میان بیابان؛ میان نهله و سیستان نهاده و از عمل کرمان است. ( حدودالعالم ص 129 )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس