عمرد

لغت نامه دهخدا

عمرد. [ ع َ رُ ] ( ع اِ ) رستنیی باشد که کرفس گویند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). کرفس. ( ناظم الاطباء ).

عمرد. [ ع َ م َرْ رَ ] ( ع ص ) دراز از هر چیزی. || شادمان. || مرد درشت خوی توانا. || گرگ خبیث. || شتر نجیب توانا بر سیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || حرکت سریع و شدید. ( از اقرب الموارد ).

عمرد. [ ع َ م َرْ رَ ] ( اِخ ) نام اسب وعلةبن شراحیل است. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

نام اسب و عله بن شراحیل است

پیشنهاد کاربران

بپرس