ترا ببینم وگویم علیک عین اﷲ
بنام ایزد احسنت و زه نکو پسری.
سوزنی.
- علیک گفتن ؛ پاسخ سلام دادن. مخفف «علیک السلام » است : بیزارم از تو و همه یارانت ، مر مرا
تا حشر با شما نه علیک است و نه سلام.
ناصرخسرو.
پس علیکش گفت و او را پیش خواندایمنش کرد و بنزد خود نشاند.
مولوی.
|| ( اِ فعل ) بگیر. ملازم باش. رجوع به عَلی ً شود.علیک. [ ع َ ی َ ] ( اِخ ) مرکب از: «علی » + «کاف تصغیر یا تحبیب » که آن را نام شخص میگذاشتند. از جمله «خواجه علیک » است که در اسرارالتوحید از او نقل قول شده است.رجوع به اسرارالتوحید ص 93 و 135 و 288 و 290 شود.
علیک. [ ع َ ی َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان زاوه ، بخش حومه شهرستان تربت حیدریه دارای 276 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و بنشن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
علیک. [ ع َی َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان سلطان آباد، بخش حومه ٔشهرستان سبزوار. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).