علی مغربی
لغت نامه دهخدا
علی مغربی. [ ع َ ی ِ م َ رِ ] ( اِخ ) ابن احمد مغربی یشرطی شاذلی. رجوع به علی یشرطی شود.
علی مغربی. [ ع َ ی ِ م َ رِ ] ( اِخ ) ابن حسین مغربی کاتب. مکنی به ابوالحسن. از بزرگان دولت فاطمی مصر بود. وی از یاران و خواص سیف الدوله علی بن حمدان به شمار می رفت ، و سعدالدوله پسر سیف الدوله او را به وزارت خود برگزید و بر اثر اختلافی که میان آنان پدید آمد در سال 381 هَ. ق. به مصر رفت و از خواص حاکم آنجا گردید. ولی در سال 400 هَ. ق. مورد خشم حاکم واقع شد و به قتل رسید. ( از الاعلام زرکلی از الاشارةالی من نال الوزارة ص 47 و زبدةالحلب ج 1 ص 188 ).
علی مغربی. [ ع َ ی ِ م َ رِ ] ( اِخ ) ابن سلیمان دمنتی بوجمعوی مغربی مالکی. مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی دمنتی شود.
علی مغربی. [ ع َ ی ِ م َ رِ ] ( اِخ )ابن عبدالحمید مغربی. شاعر متوفی در حدود 830 هَ. ق. او راست : الدرة المنظومة. ( از معجم المؤلفین ).
علی مغربی. [ ع َ ی ِ م َ رِ ] ( اِخ ) ابن عبدالعزیزبن علی بن جابر بغدادی. ملقب به تقی الدین. ادیب وشاعر بود. اصل او از مغرب است و در بغداد مسکن گزیدو به سال 684 هَ. ق. درگذشت. او را دیوان شعری است. ( از معجم المؤلفین از الحوادث الجامعه ابن فوطی ص 447 ) ( از اعلام زرکلی از فوات الوفیات ج 2 ص 54 ).
علی مغربی. [ ع َ ی ِ م َ رِ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲبن مخلوف طرابلسی مغربی. مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن مخلوف. رجوع به علی طرابلسی شود.
علی مغربی. [ ع َ ی ِ م َ رِ ] ( اِخ ) ( علی حرازم... ) ابن عربی. براده مغربی فاسی تیجانی. رجوع به علی حرازم شود.
علی مغربی. [ ع َ ی ِ م َ رِ ] ( اِخ ) ابن عیاد تستری ( شوشتری ) بکری فاسی مغربی. رجوع به علی تستری شود.
علی مغربی. [ ع َ ی ِ م َ رِ ] ( اِخ ) ابن قاسم بن محمد تجیبی مغربی. مشهور به زقاق و مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی زقاق شود.
علی مغربی. [ ع َ ی ِ م َ رِ ] ( اِخ ) ابن محمدبن ابی القاسم بن ابراهیم بن علی بن محمد دادسی مغربی. رجوع به علی دادسی شود.
علی مغربی. [ ع َ ی ِ م َ رِ ] ( اِخ ) ابن محمدبن عبدالرحمان بن خطاب مغربی مصری باجی شافعی. ملقب به علاءالدین و مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی باجی شود.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید