علی قرطبی
لغت نامه دهخدا
علی قرطبی. [ ع َ ی ِ ق ُ طُ ] ( اِخ ) ابن حموش بن محمدبن مختار قیروانی اندلسی قرطبی. رجوع به علی قیروانی شود.
علی قرطبی. [ ع َ ی ِ ق ُ طُ ]( اِخ ) ابن خلف بن عبدالملک بن بطال بکری قرطبی مالکی.مشهور به ابن لجام و مکنی به ابوالحسن. محدث و فقیه بود. و مدتی در حصن لورقة امر قضاوت را به عهده داشت. وی در آخر ماه صفر سال 449 هَ. ق. درگذشت. او راست : 1- الاعتصام ، در حدیث. 2- شرح الجامع الصحیح بخاری ، در چند کتاب. ( از معجم المؤلفین از سیر النبلاء ذهبی ج 11 ص 159 ) ( از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 311 ).
علی قرطبی. [ ع َ ی ِ ق ُ طُ ] ( اِخ ) ابن سلیمان بن احمدبن سلیمان انصاری قرطبی عباسی. مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی انصاری شود.
علی قرطبی.[ ع َ ی ِ ق ُ طُ ] ( اِخ ) ابن عتیق بن عیسی انصاری قرطبی. مکنی به ابوالحسن. محدث و حافظ و قاری بود و در علم کلام و اصول و طب و نظم شعر نیز دست داشت. وی نزد سلفی و دیگران تحصیل کرد و در کتاب تکمله ، شیوخ او بالغ بر یکصدوپنجاه تن ذکر شده اند. او راست : بغیةالراغب و منیةالطالب. ( از معجم المؤلفین از التکمله ابن ابار ص 674 و طبقات القراء ابن جزری ج 1 ص 555 ).
علی قرطبی. [ ع َ ی ِ ق ُ طُ ] ( اِخ ) ابن محمدبن خلف اوسی قرطبی مالکی. مکنی به ابوالحسن. ادیب بود و در سال 526 هَ. ق. درگذشت. او راست : التشبیهات فی اشعار اهل الاندلس. ( از معجم المؤلفین ).
علی قرطبی. [ ع َ ی ِ ق ُ طُ ] ( اِخ ) ابن محمدبن یوسف بن مسعودقیسی قرطبی شاعر. ملقب به نظام الدین و مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن خروف. رجوع به ابن خروف ( ضیاءالدین ابوالحسن... ) و علی ( ابن محمدبن یوسف بن... ) شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید