علی قرط اندکانی
لغت نامه دهخدا
ذیل لغت «پالیک » بمعنی پای افزار:
از خز و پالیک آنجای رسیدم که همی
موزه چینی میخواهم و اسب تازی.
ذیل لغت «زُفت » بمعنی بخیل :
از لئیمان به طبع ممتازی
از خسیسان به عقل بی جفتی
منظرت به ز مخبرست پدید
که بتن زَفتی و بدل زُفتی.
ذیل لغت «غراشیده » به معنی خشم گرفته :
درآمد ز درگاه من آن نگار
غراشیده و رفته زی کارزار.
ذیل لغت «غوره »به معنی حصرم :
برفتم به رز تا بیارم کنشتو
چه سیب و چه غوره چه امرود و آلو.
ذیل لغت «غوشا» به معنی سرگین گاو و گوسفند:
رو همان پیشه که کردی پدرت
هیزم آور ز رز و چین غوشا.
ذیل لغت «فلج » بمعنی غلق :
در بفلجم کرده بودم استوار
وز کلیدانه فروهشته مدنگ.
ذیل لغت «ماکول » بمعنی گلوبنده و قوی اندام و کارکن :
قلیه کردم زود و آوردمش پیش
تا بخوردند آن دو ماکول نهنگ.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید