علی فاسی
لغت نامه دهخدا
علی فاسی.[ ع َ ی ِ ] ( اِخ ) ابن زین العابدین بن هاشم عراقی حسینی فاسی. مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی عراقی شود.
علی فاسی. [ ع َ ی ِ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن عبدالملک بن یحیی بن ابراهیم حمیری کتامی فاسی. مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی قطان شود.
علی فاسی. [ ع َ ی ِ ] ( اِخ ) ( علی حرازم... ) ابن عربی براده مغربی فاسی تیجانی. رجوع به علی حرازم شود.
علی فاسی. [ ع َ ی ِ ] ( اِخ ) ابن عیاد تستری ( شوشتری ) بکری فاسی مغربی. رجوع به علی تستری شود.
علی فاسی. [ ع َ ی ِ ] ( اِخ ) ابن محمدبن قطان فاسی. مکنی به ابوالحسن. متوفی در سال 628 هَ. ق. او راست : بیان الوهم و الایهام ، در حدیث. ( از کشف الظنون حاجی خلیفه ص 262 ).
علی فاسی. [ ع َ ی ِ ] ( اِخ ) ابن محمدبن محمدبن ابراهیم خزرجی فاسی. مشهور به حصار و مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی حصار شود.
علی فاسی. [ ع َ ی ِ ] ( اِخ ) ابن محمد سوسی فاسی. مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی سوسی شود.
علی فاسی. [ ع َ ی ِ ] ( اِخ ) ابن منصور فاسی مالکی. مکنی به ابوالحسن. وی فقیه بود و مدتی درمسجد قرویین تدریس کرد و در سال 1107 هَ. ق. درگذشت. او راست : شرح تحفه ابن عاصم ، در فروع فقه. ( از معجم المؤلفین از هدیة العارفین بغدادی ج 1 ص 763 ).
علی فاسی. [ ع َ ی ِ ] ( اِخ ) ابن میمون بن ابی بکربن علی بن میمون بن ابی بکربن یوسف بن اسماعیل بن ابی بکر هاشمی قرشی مغربی غماری فاسی. مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی هاشمی شود.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید