علی سلمی

لغت نامه دهخدا

علی سلمی. [ ع َ ی ِ س َ ل َ ] ( اِخ ) وی پدر سدرة است و ابوعمر گوید که او از اهالی قباء می باشد و حدیثی از وی نقل کنند. ( از الاصابه ابن حجر ج 4 قسم اول ).

علی سلمی. [ ع َ ی ِ س َ ل َ ] ( اِخ ) «ابن بزار» وی را جزء صحابه ذکر کرده و ظاهراً اشتباه است. رجوع به الاصابه ابن حجر ج 4 قسم چهارم شود.

علی سلمی. [ ع َ ی ِ س َ ل َ ] ( اِخ ) ابن احمدبن عثمان بن محمدبن اسحاق سلمی مناوی قاهری شافعی. رجوع به علی مناوی شود.

علی سلمی. [ ع َ ی ِ س َ ل َ ] ( اِخ ) ابن حسین عبدالرحیم سلمی. مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن قصار. ادیب و لغوی وخطاط. رجوع به ابن قصار ( ابوالحسن علی بن... ) شود.

علی سلمی. [ ع َی ِ س َ ل َ ] ( اِخ ) ابن حکم سلمی. وی برادر معاویةبن حکم است. و معاویه گوید که روزی با پیغمبر ( ص ) بوده ایم و در واقعه ای پای علی بدیوار خندق اصابت کرد و پیغمبر ( ص ) بر آن دست مالید و بدین ترتیب هیچگونه آسیبی به او نرسید. ( از الاصابه ابن حجر ج 4 قسم اول ).

علی سلمی. [ ع َ ی ِ س َ ل َ ] ( اِخ ) ابن طاهربن جعفر سلمی. مکنی به ابوالحسن. وی نحوی بود و در سال 431 هَ. ق. متولد شد. و نزد جمعی از مدرسان تحصیل کرد و در بیست ویکم ربیعالاول سال 500 هَ. ق. درگذشت. ( از معجم الادباء چ قاهره ج 13 ص 257 و چ مارگلیوث ج 5 ص 225 ).

علی سلمی. [ ع َ ی ِ س َ ل َ ] ( اِخ ) ابن عبدالرحیم بن حسن بن عبدالملک بن ابراهیم سلمی عباسی رقی بغدادی. مشهور به ابن عصار و مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی عباسی شود.

علی سلمی. [ ع َ ی ِ س َ ل َ ] ( اِخ ) ابن محمدبن یحیی سلمی سمیساطی. مکنی به ابوالقاسم. رجوع به علی سمیساطی شود.

علی سلمی. [ ع َ ی ِ س َ ل َ ] ( اِخ ) ابن مسلم بن محمدبن علی سلمی دمشقی شافعی خلوتی. مشهور به ابن سهروردی و ملقب به جمال الاسلام و مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی سهروردی شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس