نوگشته کهن شود علی حال
ور نیست مگر که کوه شروین.
ناصرخسرو.
ور در جهان نیند علی حال غایبندور غایبند بر تن ما چون که حاضرند.
ناصرخسرو.
زین جهان مندیش و او راگیرکو به ْ از جهان سر به ْ از افسر علی حال ، ارچه نیکو افسر است.
عنصری.
گرگ بر اطراف این حظیره روان است گرگ بود بر لب حظیره علی حال.
منوچهری.
دینار دهد، نام نکو باز ستاندداند که علی حال زمانه گذران است
منوچهری.