علی الصباح. [ ع َ لَص ْ ص َ ] ( ع ق مرکب ) بامداد. صبحگاهان. بامدادان. هنگام بامداد : نشان بخت بلند است و طالع میمون علی الصباح نظربر جمال روزافزون.
سعدی.
گفتم مگر بخواب بینم جمال دوست اینک علی الصباح نظر بر جمال دوست.
سعدی.
به آب روشن می عارفی طهارت کرد علی الصباح که میخانه را زیارت کرد.
حافظ.
- علی الصباح نشابور و خفتن بغداد ؛ صبح نیشابور و شام بغداد مفرّح و نشاطانگیز است. و در لطافت هوا مثل بوده است : صبح نیشابور اگر جان پرور است شام دجله نیز با وی هم بر است.
دهخدا ( دیوان شعر ).
فرهنگ فارسی
هنگام بامدادن : علی الصباح بروی تو هر که برخیزد صباح روز سلامت برو مسا باشد. ( گلستان ) بامداد صبحگاهان
فرهنگ عمید
صبح، هنگام صبح، بامدادان.
پیشنهاد کاربران
شنیده ایم که محمود غزنوی یک شب شراب خوردو شبش جمله در سمور گذشت گدای گوشه نشینی لب تنور خزید لب تنور به آن بینوای عور گذشت علی الصباح بزد نعره ای که ای محمود شب سمور گذشت و لب تنور گذشت. ... [مشاهده متن کامل]
در پشت دیوارهای بلند کاخ یکی از پادشاهان تنوری بود که در آن نان می پختند در یک شب سرد زمستانی مرد فقیری از آنجا رد میشد ودر ان آخر شب راه به جایی نداشت به ناچار به طرف آن تنور رفت که تازه خاموشش کرده بودند اما حرارت به اندازه کافی داشت ولذا به بالای تنور رفت وفوطه خود را شید کرد وخوابید چند لحظه که گذشت دید یکطرف بدنش داغ شد و آنطرف بدنش یخ کرد خود را بر عکس کرد خلاصه تا صبح زجر کشید و نتوانست بخوابد می دانست که در آن سوی این دیوارهای بلند پادشاهی در پوست سمور به خواب رفته است همین طور که تا صبح خود را کم و زیاد می کرد گاهی هم نگاهی به آن کاخ می کرد ، صبحگاهان فریاد برآورد ای پادشاهی که در این شب سرد در کاخ خود سرخوش و مست به خواب رفته ای . . . . . . امشب هم گذشت . . . . . هم برای من که لب این تنور زجر کشیدم گذشت هم برای تو که در پوست سمور خوابیده ای گذشت و خبر نداشتی که یکی از فقرای کشورت شبی را در همسایگی تو چه بر سرش آمد تا صبح شد .