علک. [ ع َ ل َ ] ( ع اِ ) درختی است حجازی.( از اقرب الموارد ). درختی است حجازی که شیر سطبر دارد، و گویند که آن را در زهر آمیزند. ( منتهی الارب ).
علک. [ ع َ ل ِ ] ( ع ص ) خوردنیی که در خاییدن سخت باشد. || لزج. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
علک. [ ع ِ ] ( ع اِ ) هر صمغی را گویند که آن را توان خایید، و بهترین وی علک رومی است که مصطکی باشد. ( برهان ). هر صمغی که خاییده شود و سیلان نکند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). چیزی است که قابل مضغ باشد و از هم نپاشد، مانند سقز و مصطکی. ( مخزن الادویه ). صمغ صنوبر و ارزة و پسته و سرو و ینبوت و بطم. ( منتهی الارب ). ج ، أعلاک ، و عُلوک :
صفرای مرا سود ندارد نلکا
درد سر من کجا نشاند علکا.
ابوالمؤید بلخی.
آبم که مرا هر خسی بیابدعلکم که مرا هر کسی بخاید.
مسعودسعد.
در میان خلایق چو علک ، خاییده دهان ملامت شویم. ( جهانگشای جوینی ).