علک

لغت نامه دهخدا

علک. [ ع َ ] ( ع مص ) خاییدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عِلک خاییدن. ( منتهی الارب ). || دندان ساییدن بر هم چندان که بانگ برآورد. گویند: علک نابیه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دندان بر هم ساییدن.

علک. [ ع َ ل َ ] ( ع اِ ) درختی است حجازی.( از اقرب الموارد ). درختی است حجازی که شیر سطبر دارد، و گویند که آن را در زهر آمیزند. ( منتهی الارب ).

علک. [ ع َ ل ِ ] ( ع ص ) خوردنیی که در خاییدن سخت باشد. || لزج. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

علک. [ ع ِ ] ( ع اِ ) هر صمغی را گویند که آن را توان خایید، و بهترین وی علک رومی است که مصطکی باشد. ( برهان ). هر صمغی که خاییده شود و سیلان نکند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). چیزی است که قابل مضغ باشد و از هم نپاشد، مانند سقز و مصطکی. ( مخزن الادویه ). صمغ صنوبر و ارزة و پسته و سرو و ینبوت و بطم. ( منتهی الارب ). ج ، أعلاک ، و عُلوک :
صفرای مرا سود ندارد نلکا
درد سر من کجا نشاند علکا.
ابوالمؤید بلخی.
آبم که مرا هر خسی بیابد
علکم که مرا هر کسی بخاید.
مسعودسعد.
در میان خلایق چو علک ، خاییده دهان ملامت شویم. ( جهانگشای جوینی ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) سقز . یا علک رومی . مصطکی . یا علک یابس . قلفونیا کلفن .
خوردنیی که در خاییدن سخت باشد لزج

فرهنگ معین

خاییدن ( ~ . دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) ۱ - سقز جویدن . ۲ - کنایه از: بیهوده گفتن .
(عِ ) [ ع . ] (اِ. ) سقز، هر صمغی که در دهان بجوند.

فرهنگ عمید

صمغ، مصطکی، هر صمغی که در دهان می جوند.
* علک خاییدن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. صمغ خاییدن، سقز جویدن.
۲. [مجاز] بیهوده گفتن، ژاژ خاییدن.

پیشنهاد کاربران

صفرای مرا سود ندارد نلکا
درد سر من کجا نشاند علکا
سوگند خورم به هرچه دارم ملکا
کز عشق تو بگداخته ام چون کلکا
ابوالمؤید بلخی
صمغ قابل خاییدن
مخزن الادویه به کسر عین و سکون لام و کاف ( عِلْکْ ) ، اسم جنس چیزی است که قابل مضغ باشد، و از هم نپاشد، مانند سقز و مصطکی و امثال اینها
درصفحه 278 متن کتاب هدایت المتعلمین بنام کندر توضیح داده شده

بپرس