علوفة. [ ع ُ ف َ ] ( ع اِ ) ج ِ عَلَف. رجوع به علف و نیز رجوع به أعلاف و عِلاف شود. و در تداول فارسی زبانان جمع آن علوفات آید. خوراک ستور از کاه و جو و علف و یونجه و جز آن که چرام و چرامین و چرایین و واش نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). || خوردنی و خوراک. ( غیاث ). ارزاق و توشه و آذوقه خاصه در مورد ستور : سعید بیامدو به در درقان فرودآمد، او را بسیار نزل و علوفه آوردند و دوهزار مرد از ایشان با او ایستادند و از آنجا بر پی خزریان رفتند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
فراوان گرفتند و انداختند
علوفه چهل روزه برساختند.
فردوسی.
چون امیر اسماعیل خبر یافت که عمرولیث تدارک حرب میسازد، وی سپاه خویش را گرد کرد و علوفه ایشان داد.( تاریخ بخارا ). در یک روز امیر اسماعیل سپاه عمرولیث را بنواخت و علوفه داد و همه را نزدیک عمرولیث فرستاد. ( تاریخ بخارا ). حالی کوچ کرد و به بلخ رفت تا ماده طمع ایشان از آن نواحی منقطع گردد و راه زاد و علوفه بر ایشان بسته شود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 266 ).