عله

/~elle/

لغت نامه دهخدا

عله. [ ع َ ل َه ْ ] ( ع مص ) در ملامت افتادن. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || وقوع در حالت خمار و زحمت آن. ( ناظم الاطباء ). از خمار زحمت یافتن. ( منتهی الارب ). در زحمت خمار افتادن. ( از لسان العرب ) ( اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). گرسنه شدن. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || ستهیدن. ( منتهی الارب ). ستیزه کردن. لجاجت کردن. تندخوئی. حدت و انهماک. ( اقرب الموارد ). || سرگشته و متحیر گردیدن و دهشت خوردن. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || آمدوشد نمودن از ترس. ( منتهی الارب ). رفت وآمد از فزع. ( از لسان العرب ) ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || پلیدنفس گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). پلید و ضعیف نفس گردیدن. ( از لسان العرب ) ( تاج العروس ) ( متن اللغة ). || شادمانی کردن اسب در لگام. ( از منتهی الارب ). نشاط و تندی کردن اسب در لجام. ( از اقرب الموارد ). نشاط و جست وخیز کردن اسب در لجام. ( از تاج العروس ) ( متن اللغة ). || وادار کردن نفس ، انسان را به بدی یا بهر چیزی دیگر. ( از متن اللغة ). || ( اِ ) حرص و شره و آزمندی. || غم و اندوه و حزن. ( از لسان العرب )( تاج العروس ) ( از متن اللغة ) ( ذیل اقرب الموارد ).

عله. [ ع َ ل ِه ْ ] ( ع ص ) صفت از مصدر عَلَه در تمام معانی. ( از لسان العرب ). سرگشته و حیران. ( از لسان العرب ) ( تاج العروس ) ( ذیل اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || آنکه نفسش وی را وادار به چیزی یابه بدی کند. ( از تاج العروس ) ( ذیل اقرب الموارد ).

عله. [ ع َل ْ ل َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع در 47 هزارگزی جنوب شوشتر و در کنار راه تابستانی شوشتر به بندقیر و کنار خاوری رود شطیط. ناحیه ایست دشت و گرمسیر. سکنه آن 160 تن است. آب آن از رودخانه شطیط تأمین میشود. این آبادی از دو محل بنام عله 1 و عله ٔ2 تشکیل شده است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) علت . یا حروف عله . الف واو یائ .
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع در ۴۷ هزار گزی جنوب شوشتر و در کنار راه تابستانی شوشتر به بند قیر و کنار خاوری رود شطیط ناحیه ایست دشت و گرمسیر

فرهنگ معین

(ع لُِ ) [ ع . علة ] (اِ. ) نک علت . ،حروف ~الف ، واو، یا ء.

پیشنهاد کاربران

عَله یا علله به معنی الت تناسلی حرفی جا افتاده و توهین میان جوانان است مثلا
طرف قیافش عینهو عَله میمونه

بپرس