علم کردن

لغت نامه دهخدا

علم کردن. [ ع َ ل َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) برکشیدن تیغ و مانند آن. ( آنندراج ) :
زین ایمنم که تیغ جدایی علم کنی
هر قطره خونم از تو جداگانه پر شده ست.
نورالدین ظهوری ( از آنندراج ).
|| مشهور کردن. سرشناس کردن. از میان جمع برآوردن. بر سر زبانها افکندن. || راست کردن. افراشتن. برافراشتن. علم نمودن.
- اوستا علم کردن ( در لباس ) ؛ از سرو ته آن زدن.
- دم علم کردن ؛ دم برافراشتن.
- قد علم کردن ؛ قد برافراشتن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - برکشیدن تیغ و مانند آن ۲ - مشهور کردن سرشناس کردن . ۳ - راست کردن بر افراشتن بر پا کردن ۴ - تهیه و آماده کردن . یا اوستا علم کردن . از سر و ته لباس زدن . یا دم علم کردن . دم بر افراشتن . یا قد علم کردن . قد بر افراشتن .

فرهنگ معین

( ~ . کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) ۱ - برپا کردن ، برافراشتن . ۲ - آماده کردن ، تهیه کردن . ۳ - از سر و ته لباس زدن .

واژه نامه بختیاریکا

ور بستِن؛ وَرازنیدِن

مترادف ها

praise (فعل)
ستودن، ستایش کردن، چاپلوسی کردن، علم کردن، ریشخند کردن، لاف زدن، خوشامد گویی کردن، تعریف کردن، تمجید کردن، تمجید و ستایش کردن، نیایش کردن

glorify (فعل)
ستودن، ستایش کردن، علم کردن، تجلیل کردن، تعریف کردن از، تکریم کردن، مشهور کردن، بر جسته کردن، جلال دادن

fame (فعل)
علم کردن، مشهور کردن

apotheosize (فعل)
تکریم اغراق امیز نمودن، بدرجهء خدایی پرستیدن، علم کردن

exalt (فعل)
علم کردن، تجلیل کردن، بلند کردن، تمجید کردن، متعال کردن

celebrate (فعل)
علم کردن، تقدیس کردن، جشن گرفتن، تجلیل کردن، عیدگرفتن، ایین نگاهداشتن

laud (فعل)
ستایش کردن، علم کردن، مدح کردن، تمجید کردن

پیشنهاد کاربران

علم بر جامه کردن: نقش و نگار بر جامه دوختن
*《اولین کسی که علم بر جامه کرد و انگشتری در دست، جمشید بود

جهان
معرفی کند ، برپا کند، مشهور سازد
- برافروختن نام ؛ کنایه از مشهور وبلندآوازه کردن :
بخاک اندر افکند ارجاسب را
برافروخت او نام گشتاسب را.
فردوسی.
عَلَم کردن: مشهور کردن ، سرشناس کردن
مشهور کردنُ سرشناس کردن

بپرس