علث

لغت نامه دهخدا

علث. [ ع َ ] ( ع مص ) مخلوط کردن و آمیختن. || گردآوردن و جمع کردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || دباغی کردن و پیراستن مشک و از قبیل آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || آتش ندادن آتش زنه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) درخت گز. رجوع به طَرفاء شود. || درخت شور گز. رجوع به اثل شود. || گیاه خارداری که از آن ترنجبین گیرند. رجوع به حاج شود. || درخت خشخاش. رجوع به ینبوت شود. || گیاهی است ترش که در ریشه درخت خرما میروید و آن را میکشد. رجوع به عِکرش شود. ( از ذیل اقرب الموارد ). ج ، أعلاث.

علث. [ ع َ ] ( اِخ ) دهی است در ساحل شرقی دجله بین عُکبَرا و سامراء، و آن وقف بر علویهاست. ( از معجم البلدان ).

علث. [ ع َ ل َ ] ( ع مص ) بسختی جنگیدن و کارزار کردن. ( از اقرب الموارد ). || ملازمت بر کارزار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گرفتن برای از هم دریدن. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) سختی کارزار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آنچه با گندم و جو مخلوط شده است و باید آن را بیرون افکند. ( از اقرب الموارد ). || گندمی که با جو مخلوط شده باشد. ( از المنجد ). || طعامی که با جو مخلوط باشد. ( از ذیل اقرب الموارد ).

علث. [ ع َ ل ِ ] ( ع ص ) سخت جنگ. کسی که در جنگ پایدار باشد.( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || آنکه به غیر پدر خود منسوب باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || لازم گیرنده کسی را برای گرفتن حق خود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || تیر و سهم بی فایده. ( از المنجد ).

علث. [ ع ِ ] ( ع اِ ) آنچه بر غیر عادت و اختیار خورده شود. || پاره ای از چوب آتش زنه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || گیاه خشک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ، أعلاث. || نوعی از کاسنی صحرائی که دارای صمغی است مانند مصطکی. ( برهان ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

آنچه بر غیر عادت و اختیار خورده شود پاره ای از چوب آتش زنه گیاه خشک

پیشنهاد کاربران

بپرس