علث
لغت نامه دهخدا
علث. [ ع َ ] ( اِخ ) دهی است در ساحل شرقی دجله بین عُکبَرا و سامراء، و آن وقف بر علویهاست. ( از معجم البلدان ).
علث. [ ع َ ل َ ] ( ع مص ) بسختی جنگیدن و کارزار کردن. ( از اقرب الموارد ). || ملازمت بر کارزار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گرفتن برای از هم دریدن. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) سختی کارزار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آنچه با گندم و جو مخلوط شده است و باید آن را بیرون افکند. ( از اقرب الموارد ). || گندمی که با جو مخلوط شده باشد. ( از المنجد ). || طعامی که با جو مخلوط باشد. ( از ذیل اقرب الموارد ).
علث. [ ع َ ل ِ ] ( ع ص ) سخت جنگ. کسی که در جنگ پایدار باشد.( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || آنکه به غیر پدر خود منسوب باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || لازم گیرنده کسی را برای گرفتن حق خود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || تیر و سهم بی فایده. ( از المنجد ).
علث. [ ع ِ ] ( ع اِ ) آنچه بر غیر عادت و اختیار خورده شود. || پاره ای از چوب آتش زنه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || گیاه خشک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ، أعلاث. || نوعی از کاسنی صحرائی که دارای صمغی است مانند مصطکی. ( برهان ) ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید