علاج کردن


معنی انگلیسی:
cure, remedy

لغت نامه دهخدا

علاج کردن. [ ع ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تیمار کردن و مروسیدن. || مداوا نمودن و معالجه کردن. || چاره نمودن و تدبیر کردن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به علاج شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) مداوا کردن درمان کردن ۲ - چاره نمودن تدبیر کردن .

پیشنهاد کاربران

درمان ساختن ؛ علاج کردن :
نباشد پزشکش کسی جز که شاه
که درمانش سازد بگنج و سپاه.
اسدی ( گرشاسبنامه ) .
گفت ازین نوع شکایت که تو داری سعدی
درد عشق است ندانم که چه درمان سازم.
سعدی ( طیبات ) .
دچار کردن

بپرس