عل. [ ع َل ل ] ( ع ص ، اِ ) کنه لاغر. || کنه فربه. از اضداد است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || مرد کلان سال و حقیر و نزار. ( منتهی الارب ). || ریزه اندام از هر چیزی. || تکه بزرگ جثه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || مرد که صحبت زنان ، و محادثت با آنها را دوست دارد. ( منتهی الارب ). || آنکه زنان را بسیار دیدار کند. ( اقرب الموارد ). || آنکه پوستش از بیماری ترنجیده باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، أعلال. || آنکه نیکی و خوبی ندارد. ( ذیل اقرب الموارد ).
عل. [ ع َل ْ ل َ / ع َل ْ ل ِ ] ( ع حرف ) از حروف مشبهة بالفعل بمعنای لعل است. و بعضی بر آنند که اصل و ریشه لعل همین عل است ، و لام آن زائد است. مانند «لاتهین الفقیر علک أن ترکع یوماً، و الدهر قد رفعه ». عل و لعل در معنی مانند عسی ، و در عمل مانند ان مشبهة بالفعل اند، اما قبیله عقیل آن دو را حرف جر دانند. و کوفیان منصوب ساختن جواب آن دو را جائز شمرند بر اساس قرائت حفص : «لعلی أبلغ الاسباب اسباب السماوات فاطلع». ابن مالک مجزوم شدن فعل بعد از لعل را جائز داند در صورتی که فاء آن حذف شده باشد:
لعل التفاتاً منک نحوی مقدر
یمل بک من بعد القساوة للرحم.
( از مغنی اللبیب ).
عل. [ ع ُل ل / ع ِل ل ] ( ع اِ ) ج ِ عُلعُل. ( لسان العرب و شرح قاموس از ذیل اقرب الموارد ). اما ازهری گوید جمع علعل ، عُلُل و عَلاعل است. ( ذیل اقرب الموارد ).