لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
باطل کردن، خنثی نمودن، خنثی کردن، عقیم کردن، مختل کردن، نا امید کردن، عقیم گذاردن، هیچ کردن، فکر کسی را خراب کردن
تضعیف کردن، اخته کردن، عقیم کردن
دست انداختن، مسخره کردن، خندیدن، عقیم کردن، استهزاء کردن، تقلید در اوردن
عقیم کردن، بی تخمدان کردن
عقیم کردن، سترون کردن، نازا و عشوه، بی بار یا بی حاصل کردن
عقیم کردن، عقیم گذاردن
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید