عقیم ماندن


معنی انگلیسی:
to come to nought

مترادف ها

miscarry (فعل)
بچه انداختن، سر خوردن، اشتباه کردن، خیط و پیت شدن، عقیم ماندن، صدمه دیدن، بجایی نرسیدن، نتیجه ندادن

fail (فعل)
سر خوردن، رد شدن، تصور کردن، شکست خوردن، موفق نشدن، قصور ورزیدن، ورشکستن، واماندن، در ماندن، خیط و پیت شدن، فروگذار کردن، عقیم ماندن

lose out (فعل)
شکست خوردن، عقیم ماندن، توفیق نیافتن

فارسی به عربی

اجهض

پیشنهاد کاربران

بپرس