زاده و زاینده چون گوید که کیست
هر دو بنده تست زاینده و عقیم.
ناصرخسرو.
سوی فرزند کسی شو که به فرمان خدای مادروحی و رسالات بدو گشت عقیم.
ناصرخسرو.
شده گیتی به چون تو راد بخیل گشته گردون به چون تو مرد عقیم.
مسعودسعد.
زمانه مادر اقبال گشت و زاد ترانظیر تو نتواند که شد عجوز و عقیم.
سوزنی.
دهر است پیرمردی زال عقیم دنیاچون بادریسه یک چشم این زال بدفعالش.
خاقانی.
ز یک نفخه روح عدلش چو مریم عقیم خزان بکر نیسان نماید.
خاقانی.
بر آستانه وحدت سقیم خوشتردل به پالکانه جنت عقیم به حورا .
خاقانی.
ای به حسن تو صنم چشم فلک نادیده ای ز مثل تو ولد مادر ایام عقیم.
سعدی.
|| رحم عقیم ؛ زهدان که قبول آبستن نکند. ( منتهی الارب ). رحم که قبول فرزند نکند. ( از اقرب الموارد ). عقیمة. و رجوع به عقیمة شود. || مجازاً، بیحاصل. بی ثمر. ( فرهنگ فارسی معین ): رنج عقیم ؛ زحمت بی فایده و محنت بیهوده. ( ناظم الاطباء ): جنبش اختر نیاید جز عقیم
برندارد جز که آن لطف عمیم.
مولوی.
|| ریح عقیم ؛ باد که نه ابر آورد و نه باردار کند درخت را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). باد بی منفعت. ( ترجمان القرآن جرجانی ). باد بی منفعت که ابر نیارد و درخت را آبستن نکند. ( دهار ). باد بی هنر. ( دستوراللغة ) : و فی عاد اًذ أرسلنا علیهم الریح العقیم. ( قرآن 41/51 )؛ و در عاد، آنگاه که باد بی نفع را برایشان فرستادیم.بیشتر بخوانید ...