این سخن پایان ندارد آن فقیر
گشته است از تاب درویشی عقیر.
مولوی.
عقیر. [ ع ِق ْ قی ] ( ع اِ ) گیاه که بدان تداوی نمایند، یا اصل داروها. || درخت. ( منتهی الارب ). ج ، عَقاقیر. ( ناظم الاطباء ).
عقیر. [ ع َ ] ( اِخ ) نام فلاتی است که در آن آبهای شوری است ، و آن را عُقَیر نیز ضبط کرده اند. ( از معجم البلدان ).
عقیر. [ ع ُ ق َ ] ( اِخ ) قریه ای است در ساحل دریا در کنار هجر. و نیز نخلی است در یمامة از آن بنی ذهل بن دئل. و نیز نخلی است از آن بنی عامربن حنیفة در یمامه. ( از معجم البلدان ) ( از منتهی الارب ).