عقیب

لغت نامه دهخدا

عقیب.[ ع َ ] ( ع ص ، اِ ) در پی کننده ، و پس دیگری آینده. ( منتهی الارب ). پیرو و آنچه پس باشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). دنبال. دنباله. ( فرهنگ فارسی معین ). معاقب ؛ یعنی در پس آینده و به دنبال آینده. و گفته فقها «یفعل ذلک عقیب الصلاة» بتقدیر محذوف است یعنی «فی وقت عقیب وقت الصلاة». ( از اقرب الموارد ) : بعد از آن عقیب آن نصیحت خالص از ریا و صادقانه. ( ترجمه ٔمحاسن اصفهان ص 94 ). بیشتر علما گفتند مراد تکبیر عید است عقیب چهار نماز شام و خفتن و بامداد و نماز عید در عید فطر. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 1 ص 295 ).

عقیب.[ ع ُ ق َ ] ( اِخ ) از صحابیان است. ( از منتهی الارب ).

عقیب. [ ع ُق ْ ق َ ]( ع اِ ) مرغی است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِخ ) نام موضعی است. ( از منتهی الارب ).

عقیب. [ ع ُ ق َی ْ ی ِ ] ( ع اِ مصغر ) مصغر عُقاب ؛ یعنی عقاب کوچک. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به عقاب شود.

فرهنگ فارسی

دنبال دنباله : بیشتر علما گفتند مراد تکبیر عید است عقیب چهار نماز شام و خفتن و بامداد و نماز عید در عید فطر .
مصغر عقاب یعنی عقاب کوچک

فرهنگ معین

(عَ ) [ ع . ] (ق . ) دنبال ، دنباله .

فرهنگ عمید

۱. آن که پس از دیگری می آید، ازپی آینده.
۲. چیزی که پس از چیز دیگر باشد، دنبال، دنباله.

پیشنهاد کاربران

بپرس