عقمه
لغت نامه دهخدا
عقمة. [ ع َق َ م َ ] ( ع اِ ) عقمةالقمر؛ بازآمدن ماه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِخ ) نام رودباری است. ( از منتهی الارب ).
عقمة. [ ع ِ م َ ] ( ع اِ )اسم النوع است مصدر عقم را. || نگار. ( ازاقرب الموارد ). || نوعی از رنگ و نگار، ورنگ. ( منتهی الارب ). گلیم سرخ ، و گویند هر لباس سرخ رنگ. ( از اقرب الموارد ). عَقمة. و رجوع به عقمة شود.
عقمة. [ ع ُ م َ ] ( اِخ ) جایگاهی است در شعر حطیئة.آن را عُقیة نیز ضبط کرده اند. ( از معجم البلدان ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید