عقل گرایی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عقل گرایی، عنوانی عام برای نظام هایی فکری و فلسفی است که نقش عمده و اساسی را به عقل می دهند.
واژه Rationalism، از ریشه لاتینی Ratio گرفته شده و برابر با عقل گرایی، خردگرایی، خردباوری، اصالت عقل، اصالت اندیشه و نیز روشنفکری گری ترجمه می شود؛ همچنین به آن فلسفه تعقلی و خردکیشی نیز گویند. این واژه در اصطلاح، به معنای منطبق ساختن با قوانین خرد است و نیز فرایندی است که بر پایه آن واقعیات و فعالیت هایی که در گذشته، دور از حیطه فرد جای داشتند، اکنون در محدوده سلطه خرد قرار گرفته اند. آن ها در قلمرو عمل، به معنای انطباق آگاهانه، سنجیده و هماهنگی وسایل با اهداف مورد نظر است. در آغاز، اصطلاح عقلانی سازی که یکی از مشتقات Rationalism است، در روش های سازماندهی کار استفاده می شد که در آن، اخذ حداکثر بازده یا بیشترین سود با کار حداقل وسایل مطمح نظر قرار می گیرد. پس از آن، این مضمون مخصوصا در مورد سازماندهی علمی کار، استفاده شد. سپس، جهت نشان دادن پیوند عناصر و هماهنگی عناصر توسعه در اقتصاد عمومی، به کار رفت.
تاریخچه
در سده های میانه با سلطه کلیسا در غرب و تمایل به دنیاطلبی، به تدریج شعله های هدایت فطری خاموش شد و زمینه را فراهم ساخت تا در دوران رنسانس که با فراموشی کامل واقعیت الهی عالم و آدم، همراه بود، دو جریان فکری نوین پدید آید: یکی، عقل گرایی بود که با دکارت (Rene Descartes: ۱۵۹۶-۱۶۵۰) آغاز شد و با افرادی چون "اسپینوزا" و "لایب نیتز" ادامه یافت و با "هگل" به پایان رسید.دیگری، حس گرایی بود که با "فرانسیس بیکن (Francis Bacon: ۱۵۶۱-۱۶۲۶) آغاز و با "لاک"، "برکلی"، "کنت" و "استوارت میل" ادامه یافت و در نهایت در حوزه های علمی غرب برترین دیدگاه محسوب شد. عقل گرایی از دیرباز همراه و همزاد انسان ها بوده است و منحصر به انسان غربی نیست؛ اما در گذشته تاریخ، تعقل فکر انکار حقایق برتر را در سر نداشت، بلکه انسان را به سوی معرفتی که سرچشمه آن، شهود و حضور بود، رهنمون می ساخت. بعد از رنسانس، ویژگی بارز عقل گرایی، انکار هر نوع معرفت فراعقلی و نفی و تردید در ابعاد هستی شد که فراتر از افق ادراک عقلی انسان می باشد. فلسفه دکارت با تردید در همه چیز آغاز و با تفسیر عقلانی از جهان پایان یافت. او هر چند واقعیت فراسوی عقل را پذیرفت، لکن آن را ناشناختنی خواند. هگل نیز که برای هستی، واقعیتی عقلانی فرض کرد، با آشکار کردن آنچه در اندیشه دکارت بالقوه و نهان بود، معتقد بود هرچه هست، اندیشیدنی است. بدین ترتیب، قرون هفده و هجده میلادی که دوران حاکمیت عقل گرایی بود، همه باورها و تمام ابعاد زندگی فردی و اجتماعی انسان، با حذف مبانی آسمانی و الهی، درصدد توجیه عقلانی خود برآمدند و ایدئولوژی های بشری جایگزین سنت هایی شد که چهره دینی داشتند. از سوی دیگر، از دوره "اصحاب دائرةالمعارف" قرن هجده میلادی، آنان که با سرسختی تمام هرگونه واقعیت فوق محسوس (Supersensible) را نفی می کردند، مخصوصا تمایل به تمسک به عقل در هر مقوله داشتند و خود را "پیرو فلسفه تعقلی" اعلام نمودند. بنابراین، متجددان به نام علم و فلسفه ای که آن را متصف به وصف عقلی نمودند، مدعی حذف هر نوع راز از عالم هستند، آن چنانچه خود تصور می کنند.
دکارت آغازگر فلسفه تعقلی
عقیده به اصالت عقل به معنای اخص کلمه، با دکارت آغاز شد و بدین ترتیب این نظریه از همان مبدا ظهور با تصور فیزیک "مکانیکی" مستقیما پیوند یافت. مذهب پروتستان نیز با وارد کردن موضوع "متابعت عقل و تجربه" که خود نوعی عقیده به اصالت عقل بود، راه را برای فلسفه تعقلی هموار ساخت؛ البته در آن دوره این لفظ، هنوز وجود نداشت و زمانی ابداع شد که گرایش مذکور به نحو آشکارتری موجودیت خود را در قلمرو فلسفه تثبیت کرد. نقطه عزیمت عصر رنسانس، اندیشه تاسیس و پایه گذاری روش علمی و تجربی، به عنوان شیوه تحصیل معرفت، از سوی فرانسیس بیکن در رویارویی با روش های سنتی و کلاسیک افلاطونی و ارسطویی است تا مدت زمانی خردگرایی دکارت، سخن نمونه فلسفه نوین بود. عقل گرایی او بیش از هر چیزی بر توانایی ها و محدودیت های عقلانی انسان تاکید می ورزید؛ در مقابل آن، از تجربه گرایی جان لاک و جرج بارکلی و دیوید هیوم، می توان یاد کرد. اما فلسفه نوگرایی در میانه راه و با عبور از خردگرایی و رسیدن به تجربه گرایی، بر تجربه به عنوان مهم ترین و برترین شیوه تحصیل شناخت تاکید کرد.
ماهیت فلسفه اصالت عقل
...

دانشنامه آزاد فارسی

عقل گرایی (rationalism)
(یا: خردباوَری) در فلسفه، نظام تفکری که بر نقش عقل در کسب شناخت تأکید می کند؛ در مقابلِ تجربه گرایی. عقل گرایی تقریباً در هر مرحله ای از فلسفۀ غرب به صورتی ظاهر شده است، اما در مجموع همان سنتی است که از رنه دکارت سرچشمه گرفت. دکارت عقیده داشت که هندسه مظهر کمال مطلوب برای همۀ علوم و فلسفه است. به عقیدۀ او، برخی حقایق کلی و بدیهی را فقط به واسطۀ عقل می توان کشف کرد و از آن حقایق می توان بخش اعظم محتوای فلسفه و علم را به نحو قیاسی استنتاج کرد. وی چنین می انگاشت که این حقایق بدیهی، فطری اند و از تجربۀ حسی ناشی نمی شوند. تجربه گرایان انگلیسی نظیر جان لاک، جورج بارکلی، و دیوید هیوم با عقل گرایی مخالف بودند و عقیده داشتند که همۀ تصورات ذهنی از تجربۀ حسی سرچشمه می گیرند. این تقسیم بندی سنتی به ایمانوئل کانت بازمی گردد. دعوی فیلسوفان تجربه گرا مبنی بر این که همۀ صورت های ذهنی از تجربه ناشی می شوند با اعتراض لایب نیتس مواجه شد؛ او عقیده داشت که ممکن نیست مثلاً مفهومِ ضرورت از تجربه سرچشمه گرفته باشد. صرف نظر از این که در تجربه چه حوادثی روی دهد، اعتبار و صحت آن چیزی که ضروری است، موکول به تأیید تجربه نیست. تجربه گرایان ذهن آدمی را «لوح ساده»ای می انگاشتند که از تجربه ها تأثیر می پذیرد و در اثر آن ها شکل می گیرد، در صورتی که عقل گرایان ذهن را متمایل به مفهوم های معینی تصور می کردند: شاید لازم باشد که تجربه موجب برانگیختن آن مفهوم ها شود، اما لزومی ندارد که مفهوم ها از راه تجربه شناخته شوند. از این لحاظ، عقل گرایان مفهوم ها را فطری می دانستند و مثلاً عقیده داشتند که جوهر و کیفیت مقوله هایی اند که تجربۀ حسی در آن ها سامان می یابد، نه این که آن مقوله ها در تجربه یافت شوند. در مورد هویت نیز همین نکته صدق می کند. عقل گرایان، به رغم داشتن آموزه های مشترک، اختلاف هایی هم در میان خود دارند، به ویژه از حیث گزارش هایشان در مورد جوهر و ذهن. دکارت گمان می کرد که دو نوع جوهر وجود دارد؛ ذهن و جسم، که هریک می تواند جدا از دیگری هستی داشته باشد اما در موجودات انسانی آن دو به هم می پیوندند. اسپینوزا استدلال می کرد که امور ذهنی و امور جسمانی دو جنبه از واقعیت واحدی به شمار می روند و آن واقعیت هم از یک جوهر تشکیل می شود که آدمیان و همۀ موجودات زنده وجوهی (یا صورت های تغییریافته ای) از آن اند. به عقیدۀ لایب نیتس، اصولاً مونادهای (جوهر فرد) تقسیم ناپذیر بی نهایت زیادی وجود دارند که همه چیز از آن ها تشکیل شده است؛ منادها واجد ادراک و پویانی اند، اگرچه همۀ آن ها کاملاً از آگاهی برخوردار نیستند. همۀ عقل گرایان هم عقیده اند که یک جوهر، هستی مستقل دارد. اسپینوزا آن جوهر را همان خدا معرفی کرد. عقل گرایی شناخت شناسانه را در حوزه های دیگر تفحص فلسفی به کار برده اند. عقل گرایی در حوزۀ اخلاق عبارت از این دعوی است که برخی از نخستین مفهوم های اخلاقی در فطرت بشر نهفته اند و چنین اصول اخلاقی اولیه ای برای نیروی عقلانی بدیهی اند. عقل گرایی در فلسفۀ دین عبارت از این دعوی است که اصول بنیادین دین جنبۀ فطری و بدیهی دارند و ـ همان گونه که در مکتب دئیسم ادعا می شود ـوحی ضرورتی ندارد.

مترادف ها

rationalism (اسم)
عقل گرایی، فلسفه عقلانی

پیشنهاد کاربران

بپرس