عقل کل


معنی انگلیسی:
nous

لغت نامه دهخدا

عقل کل. [ ع َ ل ِ ک ُل ل ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی عقل اول است که کنایه از نور محمدی و جبرئیل و روح و عرش عظیم باشد. ( برهان ) ( غیاث ). عقل اول از عقول عشره مشائیین. علت اولی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به عقل اول شود :
ای سایه حق که عقل کل را
زاخلاق تو دایگان ببینم.
خاقانی.
این سخن هائی کی از عقل کل است
بوی آن گلزار و سروسنبل است.
مولوی.
عقل کل را آبگینه ریزه در پای اوفتاد
بس که سنگ تجربت بر طاق مینائی زدم.
سعدی.
|| در اصطلاح علم رمل ، عقل کل و عقل فقط به معنی طریق است که آن نیز از مصطلحات رمل است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به طریق شود.

فرهنگ فارسی

به معنی عقل اول است که کنایه از نور محمدی و جبرئل و روح و عرش عظیم باشد عقل اول از عقول عشره مشائیین علت اولی

مترادف ها

logos (اسم)
عقل کل، پیامبر، اصل یا منشاء عقل عالم وجود

پیشنهاد کاربران

عقل ِکُل به معنای عقل کُند شده است. کل یک واژه طبری به معنای کند می باشد.
خرد فراگیر، خرد نخست
smarty pants
informal /disapproving / a person who talks and behaves like someone who knows everything
wise guy
informal especially American English an annoying person who thinks they know more than they really do
در پارسی " خرد نخست ، پارن خرد " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

بپرس