عقربک
/~aqrabak/
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- عقربک شدن ؛ و عقربک درآوردن ، مبتلی شدن به عقربک. ( فرهنگ لغات عامیانه ).
|| هر یک از سوزن گونه ها که بر سطح صفحه ساعت است و از حرکت آن ، ساعات و دقایق پیدا میشود. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). عقربه. عقرب. و رجوع به عقربه و عقرب شود.
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
۲. (پزشکی ) زخم و ورم دردناکی که در سر انگشت پیدا می شود، التهاب حاد و چرکی ناخن که گاه به اطراف سرایت می کند و باعث افتادن ناخن می شود، کژدمک، کژدمه.
دانشنامه آزاد فارسی
عَقرَبک
گیاهان متعلق به جنس Paronychia از تیرۀ نارمو (Paronychiaceae). این گیاهان یک ساله یا پایا، دارای برگ های متقابل و گل های برگک دار در گل آذین های کروی و گویچه ای، کاسه پنج لبۀ سبز و علفی یا فلسی، جام پنج گلبرگی و میوۀ کپسول غشایی اند. از این جنس، پنج گونۀ علفی چندساله و اغلب گسترده روی زمین وجود دارد. وجه تسمیۀ این گیاهان در کاربرد آن ها برای معالجۀ بیماری عقربک است.
گیاهان متعلق به جنس Paronychia از تیرۀ نارمو (Paronychiaceae). این گیاهان یک ساله یا پایا، دارای برگ های متقابل و گل های برگک دار در گل آذین های کروی و گویچه ای، کاسه پنج لبۀ سبز و علفی یا فلسی، جام پنج گلبرگی و میوۀ کپسول غشایی اند. از این جنس، پنج گونۀ علفی چندساله و اغلب گسترده روی زمین وجود دارد. وجه تسمیۀ این گیاهان در کاربرد آن ها برای معالجۀ بیماری عقربک است.
wikijoo: عقربک
مترادف ها
جانی، گناهکار، بزهکار، جنایت کار، عقربک
شاهین ترازو، نشان دهنده، معلم، اشاره کننده، عقربک، عقربه، اشاره گر، توصیه مفید، نوعی سگ شکاری، نشان گیرنده
شاخص، عقربک، شرعیات، عقربه
عقربک
پیشنهاد کاربران
غافل :تنبلی