با چنین یار که ما عقد محبت بستیم
گر همه مایه زیان می کند انبازی به.
سعدی.
فکیف مرا که در صدر مروت نشسته و عقد فتوت بسته. ( گلستان ). || ازدواج کردن و اجرای صیغه نکاح کردن. ( ناظم الاطباء ). پیمان ازدواج بستن. قرارداد زناشویی را منعقد کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : چند گوئی عقد بخت او که بست
عقد بختش آسمان بست آسمان.
خاقانی.
باجوانی چو لعبتی سیمین عقد بستش به مبلغی کابین.
سعدی.
- امثال :عقد دختر عمو و پسر عمو را در آسمان بسته اند ؛ کابین و بند بستن پسرعم و دختر عم رسمی جاری و نیکوست. ( امثال و حکم دهخدا ). چون سابقاً معتقد بودند که وصلت باید بین اقوام نزدیک و افراد یک خاندان انجام گیرد و پسر عمو و دختر عمو از تمامی اقوام به یکدیگر نزدیک تر هستند از آنجا این مثل پیدا شد. ( فرهنگ عوام ).
- عقد بر کسی بستن ؛ به صله بر، به معنی نکاح کردن زن با کسی. ( آنندراج ) :
یکماه روزه داشت پس از اتفاق عید
بستند عقد بر همه آفاق یک سرش.
خاقانی.
گنجهای بکر سر پوشیده راعقد بر صدر جهان بست آسمان.
خاقانی.
روز را بکر چون برون آیدعقد بر شهریار بندد صبح.
خاقانی.
- عقد فروبستن ؛ عهد بستن. پیمان بستن.- || پیمان ازدواج بستن :
فتح و ظفر با بقاش عهد فروبسته اند
دولت دوشیزه را عقد فروبسته اند.
خاقانی.
- عقد نکاح بستن ؛ صیغه ازدواج و زناشوئی خواندن. ازدواج کردن : فی الجمله به حکم ضرورت با ضریری عقد نکاحش بستند. ( گلستان ). چون مدت عدت بسر آمد عقد نکاحش بستند. ( گلستان ).