عقام

لغت نامه دهخدا

عقام. [ ع َ ] ( ع ص ) مرد که فرزند نشود او را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || زن نازاینده. ج ، عُقماء. ( منتهی الارب ). || حرب عقام ؛جنگ سخت. || رجل عقام ؛ مرد زشتخو. || داء عقام ؛ بیماری دشوار که به نشود، و به ضم افصح است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ناقه عقام ؛ ناقه دندان نیش برآورده استواراندام. ( منتهی الارب ). ناقة «بازل » و استوار و سخت. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) ماهیی است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ماری است که در بحر می ماند، و گویند «أسود» از خشکی می آید و بر ساحل دریا سوت میکشد و عقام از دریا به سوی او می آید و درهم می پیچند آنگاه از هم جدا شده هر یک به مأوای خود میرود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عقام. [ ع ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عَقیم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به عقیم شود.

عقام. [ ع ُ ] ( ع ص ) داء عقام ؛بیماری که به نشود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).علت بی دارو. ( زمخشری ). عَقام. و رجوع به عَقام شود. || یوم عقام ؛ روز سخت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || رجل عقام ؛ مرد بدخوی. || جنگ شدید. ( منتهی الارب ). جنگ سخت که در آن کسی را بر دیگری ترجیح نباشد. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس