ایا گردنت بسته بر در شاه
ضیاعی یا عقاری یا عقالی.
ناصرخسرو.
تاجم سر پرمغز را ولیکن مر پای تهی مغز را عقالم.
ناصرخسرو.
ای کرده ترا بسته مطواع فلان میرآن پنج کسش ساز و دو سه اسب عقالش.
ناصرخسرو.
عقل تا با خود منی دارد عقالش دان نه عقل چون منی زو دور گشت آنگه دوا خوانش نه دا.
خاقانی.
دریا ز شرم جودش بگریختی چو زیبق اما چهار میخ است اینک زمین عقالش.
خاقانی.
سلطان شیطان غیرت را به عقال شریعت ببست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 376 ). بر حسب خبث فعال هر یک عقال نکال آن کشیدند. ( جهانگشای جوینی ). اکنون که عقل که عقال جنون جوانان است روی نمود. ( جهانگشای جوینی ).تا رهی از فکر و وسواس و حیل
بی عقال عقل در رقص الجمل.
مولوی.
پس بکوشی و به آخر از کلال خودبخود گوئی که العقل عقال.
مولوی.
امر تو مرکبان زمین را کند روان نهی تو بختیان فلک را نهد عقال.
خواجه جمال الدین سلمان ( از آنندراج ).
تعقیل ؛ عقال بسیار بر پای شتر بستن. ( از منتهی الارب ). || رشته ای که تازیان دور سر بندند. ( فرهنگ فارسی معین ). ریسمان مانندی که مرد بدور سر خود بندد، و آن مأخوذ از معنی زانوبند شتر است. ( از اقرب الموارد ). || عقال المئین ؛ مرد شریف که هرگاه اسیر و بندی شود فدیه او چند شتر باشد. ( منتهی الارب ). نزد عرب بر شریفی اطلاق میشد که هنگام اسارت به صدها شتر فدیه داده شود. ج ، عُقل. عُقُل. ( از اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...