عقار. [ ع َ ]( ع اِ ) زمین و آب و مانند آن. ( منتهی الارب ). زمین. ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). آب و زمین و زراعت و اراضی و ملک و قریه و خزائن. ( آنندراج ). زمین و آب و درخت. ( مهذب الاسماء ). زمین و درخت و کالا، از این رو شامل منقول نیز می باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ضیعه و آبادی. ( از اقرب الموارد ). ضیاع. ( مهذب الاسماء ). || منزل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). سرای. ( دهار ). || رخت و اسباب خانه. ( منتهی الارب ). متاع البیت. ( اقرب الموارد ). متاع خانه. ( مهذب الاسماء ). || برگزیده رخت و اسباب که جز در عید و نحو آن استعمال نکنند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || عُقار. رجوع به عُقار شود. || آنچه اصل و قرار باشد آن راچون زمین و خانه. ( از تعریفات جرجانی ) ( از اقرب الموارد ). هر ملک ثابت و پابرجایی مانند خانه و خرمابن.( ناظم الاطباء ). ج ، عَقارات. ( اقرب الموارد ). || در اصطلاح شرعی ، زمین ، خواه دارای بناء باشد وخواه نباشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) :
این همی گوید گشتم به غلام و به ستور
و آن همی گوید گشتم به ضیاع و به عقار.
فرخی.
چون که به من بنگری ز کبر و سیاست من چه کنم گر ترا ضیاع و عقار است.
ناصرخسرو.
مر مرا گر پس دانش نشدستی دل همچو تو اسب و غلامان و عقارستی.
ناصرخسرو.
ایا گردنت بسته بر در شاه ضیاعی یا عقاری یا عقالی.
ناصرخسرو.
سازم از جود تو ضیاع و عقارگیرم از مدح تو رفیق و قرین.
مسعودسعد.
از داده تو اکنون چندانکه بنده راست کس رایسار و مال و ضیاع و عقار نیست.
مسعودسعد.
ضیاع و عقار فراوان بر آن وقف فرمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 441 ). مستظهر به مال بسیار و عقار بیشمار. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 240 ). در جملگی دیار خراسان از اشراف سادات به مکنت و یسار و کثرت عقار... درگذشته. ( تاریخ یمینی ص 250 ).از زر و زن وز عقارم صبر هست
این تکلف نیست بی تزویری است.
مولوی.
|| اسم است مصدر عقر را به معنی قطع کردن سر خرمابن تا خشک شود. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عَقر شود. || بهترین گیاه. ( منتهی الارب ). || درخت خرما. ( دهار ) ( منتهی الارب ). نخل. ( اقرب الموارد ). || رنگ سرخ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || هر چیز خشک. ( منتهی الارب ). || یبیس. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) کلأ عقار؛ گیاه که مواشی را خسته و مجروح گرداند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...