لغت نامه دهخدا
- ضدعفونی ؛ آنکه عفونتش زایل شده است. ( فرهنگ فارسی معین ).
- ضدعفونی شده ؛ در اصطلاح پزشکی ، پاک شده از پلیدی و ناپاکی و میکرب. ( فرهنگ فارسی معین ).
- ضدعفونی کردن ؛ در اصطلاح پزشکی ، از ناپاکی و عفونت زدودن. محل یا موضعی را که قبلاً آلودگی داشته و یا مشکوک به ناپاکی بوده است از میکرب و مواد آلوده کننده پاک کردن. گندزدایی. پلشت بری. ( فرهنگ فارسی معین ).
- ضدعفونی کننده ؛ در اصطلاح پزشکی ، موادی که برای ضد عفونی کردن بکار روند. وسایل و داروها و اجسام و عناصری که آلودگیها را پاک کنند و میکربها را از بین ببرند. گندزدا. پلشت بر. ( فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
مترادف ها
ساری، واگیر، مسری، فاسد کننده، عفونی، سام
مضر، ساری، مسری، ازار دهنده، عفونی، طاعون اور، فاسد کننده اخلاق دیگری
مسری، واگیردار، تخمیری، عفونی
عفونی
عفونی، چرک نشستن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
چرکی