عفق

لغت نامه دهخدا

عفق. [ ع َ ] ( ع مص ) غائب گردیدن بر سر خود سپس آن بازآمدن. ( از منتهی الارب ). غایب شدن. ( از اقرب الموارد ). || بسیار زدن کسی را به تازیانه. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).به تازیانه زدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || عصا زدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بند نمودن از کاری و بازداشتن کسی را از اراده وی. ( از منتهی الارب ). حبس کردن و منع نمودن. ( از اقرب الموارد ). || پریشان و متفرق شدن شتران در چراگاه بعد گذاشتن در آن و بر سر خود رفتن. ( از منتهی الارب ). فرستاده شدن شتران به چراگاه و به راه خود رفتن آنها. ( از اقرب الموارد ). عُفوق. و رجوع به عفوق شود. || اندک خوابیده بیدار شدن. ( از منتهی الارب ).خفتن اندک ، سپس بیدار شدن و دیگر بار خفتن. ( از اقرب الموارد ). || تیز دادن. || استوار ناکردن کار را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بسیار گشنی کردن خر. ( منتهی الارب ). بسیار گشنی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || آمد و رفت کردن بسیار اشتران بر آب. || بسیار رجوع کردن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || فراهم آوردن چیزی را. ( از منتهی الارب ). جمع کردن. ( از اقرب الموارد ). || زدن و پراکنده کردن باد چیزی را. ( منتهی الارب ). زدن باد چیزی را. ( از اقرب الموارد ). || بسیار دوشیدن ناقه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عِفاق یا عَفاق. و رجوع به عفاق شود. || شتاب رفتن. ( منتهی الارب ). رفتن به سرعت و شتاب. ( از اقرب الموارد ).

عفق. [ ع َ ف َ ] ( ع اِمص ) آمد و شد شتران بر آبخور. ( منتهی الارب ).

عفق. [ ع ُف ُ ] ( ع اِ ) مگس. ( منتهی الارب ). || گرگهایی که نمی خوابند و نمی خوابانند. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس