عفط

لغت نامه دهخدا

عفط. [ ع َ ] ( ع مص ) تیز دادن بز. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ضرط. ( المصادر زوزنی ). || بینی افشاندن میش چون بینی افشاندن خر. ( از اقرب الموارد ). عَفیط. و رجوع به عفیط شود. || درماندن به سخن. ( از منتهی الارب ). سخن گفتن به لکنت. ( از اقرب الموارد ). || تیز دادن به هر دو لب. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خواندن گوسپندان را و بینی افشاندن آن. || راندن شبان گوسپندان را به همان روش که عطسه دهند. ( از منتهی الارب ). زجر کردن شبان گوسفندان را به صورتی که شبیه «عفط» آنها باشد. ( از اقرب الموارد ).

عفط. [ ع َ ] ( ع اِ )نخامه بینی میش. ( منتهی الارب ). آب بینی میش. ( ناظم الاطباء ). عفطة. ( اقرب الموارد ). رجوع به عفطة شود.

عفط. [ ع َ ف ِ ] ( ع ص ) رجل عفط؛ مرد تیزدهنده. ( منتهی الارب ). ضروط. ( اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس