زان بر فروز کامشب اندر حصار باشد
دور حصار میرا مرخ و عفار باشد.
منوچهری.
فاما همچو درخت مرغ و عفار هیچ درختی نیست که به اندک حرت از آن آتش می بارد. ( تاریخ قم ص 9 ). || ثمر قاتل ابیه است. ( مخزن الادویه ). || قطب. ( تحفه حکیم مؤمن ) ( مخزن الادویه ). || نان بی نانخورش. ( از منتهی الارب ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). نان تهی. قفار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || ( مص ) گشن دادن و پیراستن خرمابنان را. ( منتهی الارب ). تلقیح نخل و اصلاح آن. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) پِست شورانیده بی شیرینی. ( منتهی الارب ). || ( اِخ ) موضعی است میان مکه و طائف. ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ).عفار. [ ع َف ْ فا ] ( ع ص ) گشنی دهنده خرمابنان. ( منتهی الارب ).
عفار. [ ع ِ ] ( ع اِ ) ج ِ عُفر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به عُفر شود.