عظمی
مترادف عظمی: بزرگتر، عظما، عظیم
برابر پارسی: کلان، سترگ، زیاد، تنومند، پهناور، پرشکوه، بیکران
لغت نامه دهخدا
عظمی. [ ع ُ ما ] ( ع ن تف ) مؤنث اعظم. بزرگ و بزرگتر. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مصیبت عظمی. موهبت عظمی : در آن عرصه عظمی و انجمن کبری اول خطابی کند، سؤال از ایشان کند.( کشف الاسرار ج 2 ص 528 ). عرض کرامت فرماید مشایخ کبار و سادات ابرار را در این مصیبت عظمی و داهیه کبری. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 460 ). رجوع به اعظم شود.
- وزارت عظمی ؛ مقام بزرگترین وزیران و مقام وزیر اول و صدر بزرگ. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) مونث اعظم بزرگتر : در آن عرصه عظمی و انجمن کبری اول خطابی کند سوال ازیشان کند ...
منسوب به عظم استخوانی
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
جمع. العظمیات