- عطف زمام کردن و عطف عنان کردن ؛ سر ستور را برگردانیدن و برگشتن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ).
|| سخن را به سخنی بازگردانیدن. سخنی را به سخنی بستن با حرفی چون واو و امثال آن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به عطف ( مص ) شود. || کنایه از روی برگردانیدن باشد، خواه به خشم و ناز و خواه به قهر و غضب. ( برهان ). کنایه از یک طرف شدن. ( آنندراج ). کنایه از رو برگردانیدن است به خشم و قهر. ( انجمن آرا ) :
عطف کنم لیک از بیم کس
از پی تعظیم شکوه تو بس.
میرخسرو ( از آنندراج ).