عطب. [ ع َ ] ( ع اِ ) نرمی و نازکی پنبه. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). قطن نرم. ( مخزن الادویه ).
عطب. [ ع َ طَ ] ( ع مص )هلاک گردیدن. ( از منتهی الارب ). هلاک شدن ، خواه برای انسان باشد و خواه غیرانسان. ( از اقرب الموارد ). هلاک شدن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). هلاک ، که به عرف آن را هلاکی گویند. ( غیاث اللغات ) :
نیست خود از مرغ پران این عجب
کو نبیند دام و افتد در عطب.
مولوی.
هم ز عزرائیل با قهر و عطب تو بهی چون سبق رحمت بر غضب.
مولوی.
|| شکسته شدن و عاجز و مانده گردیدن شتر و اسب از رفتن. ( از منتهی الارب ). شکسته شدن شتر و فرس. || به شدت خشمگین شدن. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) رنج و مشقت : از پس پیغمبر و حیدر بدین در ره مده
یک رمه بیگانگان را تات نفزاید عطب.
ناصرخسرو.
تا بزیر چرخ ناری چون حطب می نسوزم در عنا و در عطب.
مولوی.
عطب. [ع ُ / ع ُ طُ ] ( ع اِ ) پنبه. ( منتهی الارب ) ( الفاظ الادویة ). قطن. ( اقرب الموارد ) ( اختیارات بدیعی ) ( تحفه حکیم مؤمن ). پنبه ، که آن را قطن هم خوانند و دود آن زکام را نافع است. ( از برهان ). قطن. جمع آن عطاب است و قطعه ای از آن را عطبة گویند. ( از مخزن الادویه ).