عطاف

لغت نامه دهخدا

عطاف. [ ع َطْ طا ] ( ع اِ ) مصیدة یا چوب کج. ( منتهی الارب ). || تیر قمار که بر تیرها مائل باشد و فائز المرام برآید، یا تیر بی فایده و بی نقصان ، یا تیر که خمانیده شود بر مأخذ تیرها و جدا باشد. ( منتهی الارب ). قدح و تیر قمار که نه غریمت در آن باشد و نه غنیمت. و گویند تیر قمار که بر مأخذ تیرهای دیگر خم شود و جدا گردد. ( از اقرب الموارد ). || ( اِخ ) نام اسب عمروبن معدیکرب است. ( از منتهی الارب ).

عطاف. [ ع ِ ] ( ع اِ ) شمشیر. ( منتهی الارب ). سیف. ( اقرب الموارد ). || چادر. ( منتهی الارب ). ازار. || رداء. ( اقرب الموارد ). || نام سگی. ( منتهی الارب ). ج ، عُطُف. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). و اعطفة. ( اقرب الموارد ).

عطاف. [ ع َطْ طا ] ( اِخ ) ابن خالد. محدث است. ( منتهی الارب ). و رجوع به ابوصفوان ( عطاف... ) شود.

عطاف. [ ع َطْ طا ] ( اِخ ) ابن محمدبن علی اُلوسی یا آلُسی مکنی به ابوسعید و ملقب به مؤید. شاعر و غزل سرای قرن ششم هجری. وی به سال 494 هَ. ق.در قریه آلس یا الوس در حدیثة عانه واقع بر شط فرات متولد شد و در دجیل پرورش یافت سپس به بغداد رفت ودر عهد المسترشد باﷲ عباسی سمت «چاوشی » یافت و ثروتی بهم زد. و به سبب هجو المقتفی عباسی مدت ده سال زندانی گشت و در زندان بینایی خویش را از دست بداد و سرانجام در روزگار المستنجد از زندان رهایی یافت و روانه موصل شد و به سال 557 هَ. ق. در آنجا درگذشت. ( از الاعلام زرکلی از وفیات الاعیان و فوات الوفیات ).

عطاف. [ ع َطْ طا ] ( اِخ ) ابن نعیم لخمی ، از نسل نعمان بن منذر. رجوع به ابوالقاسم ( محمد المعتمد... ) شود.

فرهنگ فارسی

ابن نعیم لخمی از نسل نعمان بن منذر

فرهنگ عمید

۱. ردا.
۲. ازار.
۳. چادر.
۴. شمشیر.

پیشنهاد کاربران

بپرس