جان و دل منی و دل و جان دریغ نیست
گر من ترا که هم دل و جانی عطا کنم.
مسعودسعد.
بوسیم عطا کردی زان کرده پشیمانی دانی که خطا کردی دیگر نکنی دانم.
خاقانی.
در عدم کی بود ما را خود طلب بی سبب کردی عطاهای عجب.
مولوی.
گفت از باغ خدا بنده خداگر خورد خرما که حق کردش عطا.
مولوی.
اًسهاب ؛ بسیار عطا کردن. مکاهنة؛ عطا کردن بی پاداش.